سلام

     نظر شما چیست؟ در چه موردی؟ ببخشید، الآن عرض می کنم؛ به نظر من باید بعضی ضرب المثل های به ظاهر شیرین زبان و ادبیات فارسی را برای همیشه کنار گذاشت و از آن ها استفاده نکرد! چرا؟ خوب برای این که نه تنها کمکی به ما نمی کنند، بلکه گاهی اوقات باعث درجا زدن و عدم پیشرفت ما می شوند. لابد برای این گفته ی من شاهد مثال می خواهید.

     البته حق دارید. نمونه ی زنده و حاضر این مثل: « خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو! » بنده ابدا با این ضرب المثل محترم کنار بیا نیستم و تا بتوانم از آن دوری می کنم. زیرا بسیاری از اوقات انسان برای اثبات این که زندگی می کند و خود بر کشتی زندگی خویش سوار است و آن را هدایت می کند و صرفا زنده نیست؛ باید بر خلاف خواسته ی جماعت حرکت کند تا به مقصد و مقصود دست یابد. درست است که گفته اند: دست خدا با جماعت است! اما این مثل همیشه و همه جا درست از آب در نمی آید. 

     چه بسا جماعتی گمراه باشند و دیگران را نیز به گمراهی بکشانند. در این گونه موارد بایست تا حد امکان، نه تنها از جماعت دوری جست، بلکه باید تلاش کرد اگر ضرر و زیانی برای انسان ندارد؛ به یاری و کمک و راهنمایی جماعت گمراه پرداخت، البته اگر چون داستان آن پرنده (1) - که به سبب اصرار در راهنمایی بوزینگانی که برای فرار از سرما با کرم شبتابی قصد افروختن آتش داشتند و پرنده جان خود بر سر این راهنمایی نهاد؛ - گرفتار جماعت نادان نشویم و خود را به بلا و دردسر نیندازیم. خیلی وقت ها باید بگوییم:


« خواهی نشوی همرنگ، رسوای جماعت شو ... ! »


--------------------

1. این داستان زیبا و آموزنده در کتاب گران سنگ « کلیله و دمنه » آمده است.