گنجشک زیبایی پشت پنجره نشست و به چپ و راستش نگاه کرد. بعد علفی را که به منقار گرفته بود، روی علف‌های خشک شده گذاشت و به سرعت پرید و رفت.

 

چند لحظۀ بعد گنجشک دیگری آمد که او هم علف به دهان بود. اما سر و گردنش رگه‌های تیره‌ای داشت که او را از گنجشک اول مشخص می‌کرد.

 

گنجشک اول مادر بود و این گنجشک دوم پدر! علف را روی علف‌های قبلی گذاشت، نگاهی به آن کرد و رفت.

 

حدود نیم ساعت بعد هر دو گنجشک با هم آمدند و علف‌هایی را که همراه داشتند روی بقیۀ علف‌ها ریختند.

 

بعد مشغول وصل کردن آنها به هم شدند و مدتی بعد یک لانۀ کوچک و زیبا ساخته شد.

 

چند روز بعد مادر تخم گذاشت و روی آنها خوابید. پدر می‌رفت و غذا می‌خورد و می‌آمد و روی تخم‌ها می‌خوابید.

 

بعد مادر برای غذا خوردن بیرون می‌رفت.

 

مدت‌ها بعد سه جوجۀ کوچک و زیبا مهمان آشیانۀ سادۀ آنها شدند.

 

مادربزرگ و پدربزرگ تمام این اتفاقات را از پشت پنجره می‌دیدند و به یاد تولد فرزندان‌شان می‌افتادند.

 

آنها گاهی اوقات برای پرنده‌ها غذا می‌ریختند و از دیدن منظرۀ غذا خوردن پرنده‌ها لذت می‌بردند.

 

جوجه گنجشک‌ها بعد از مدتی بزرگ شدند و از آشیانۀ پدری رفتند تا برای خود زندگی و خانوادۀ جدیدی تشکیل دهند.

 

اما گنجشک مادر و پدر باز هم آشیانۀ قبلی را بازسازی کردند و دوباره تخم گذاری و تولد جوجه‌ها و پرورش آنها و مهاجرت از خانۀ پدری تکرار شد.

 

آری! این رسم زندگی موجودات در دنیاست که تا قیام قیامت ادامه دارد.

 

آشیانه‌تان سبز و پر از شور زندگی باد!