۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امید» ثبت شده است

هر چیز به جای خویش نیکوست!

 

اگر به آیات قرآن کریم نگاهی بیندازیم، می بینیم که خداوند گاهی ایمان‌آورندگان و گاه تمام مردم را خطاب قرار داده است.

 

یعنی یک بار تعبیر «یا ایهاالذین آمنوا» و بار دیگر تعبیر «یا ایهاالناس» را به کار برده است.

 

در مجموع کلمۀ «ناس» به معنی «مردم» (همۀ مردم فارغ از اعتقادات‌شان) به صورت «الناس» 190 بار و به صورت «ناس» 57 بار در قرآن کریم آمده است.

 

در حالی که تعبیر «ایها الذین آمنوا» در قرآن کریم 80 بار آمده است.

 

اینکه خداوند بیشتر از ایمان‌آورندگان، تمام مردم را مورد خطاب قرار داده است، یک نکته مهم را به ما نشان می‌دهد.

 

البته این دریافت شخصی من است و هیچ ادعایی در این مورد ندارم و انتظار دارم دوستان و بزرگان صاحب معرفت ما را راهنمایی نمایند.

 

اما نکته مورد نظر؛ این است که خداوند هیچ گاه نسل بشر را به حال خود رها نکرده و نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند.

 

ایمان‌آورندگان که به راه راست هدایت شده‌اند، کم کم  در مسیر راستی و درستی حرکت می‌کنند و خداوند خود مراقب آنان است.

 

اما مسئلۀ مهم اینجاست که خداوند «ناس = مردم» را به حال خود رها نکرده و همواره آنان را مورد خطاب قرار می‌دهد تا با تکرار و یادآوری، هر از گاهی عدۀ بی‌شماری از آنان را به راه راست هدایت فرماید.

 

پس باید همواره به لطف و رحمت خدا امیدوار باشیم، چرا که خودش فرموده: «لا تقنطوا من رحمه الله: هرگز از رحمت خداوند ناامید و مایوس نشوید».

 

یاس و ناامیدی از لطف و رحمت خدا از گناهان کبیره و جُرمی نابخشودنی است!

 

«رابیندرانات تاگور» شاعر هندی برندۀ نوبل ادبیات، شعر زیبایی در همین زمینه دارد:

 

«هر کودکی که متولد می‌شود، نشانۀ این است که خداوند هنوز از نسل بشر ناامید نشده است!»

 

 

۲۳ اسفند ۹۸ ، ۱۳:۵۸ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید بیگی

دنیا یا آخرت؟


همراهان گرامی درود؛


     دوستان در تعالیم دینی ما آمده است که دل به دنیا نبندید، زیرا در این دنیای فانی ماندنی نیستید و این جهان حکم کاروانسرایی را دارد که پس از مدت کوتاهی باید از این جا کوچ کنید و به منزل اصلی خود در آخرت بروید!


     اما هیچ گاه نگفته اند که از نعمت های دنیا استفاده نکنید! در این باره جمله ی زیبایی را به این مضمون شنیده ام: « بکوشید، دنیا در دست شما باشد نه در دلتان! » اگر در دستتان باشد، می توانید از آن برای آسایش و راحتی خود، خانواده، بستگان، اطرافیان و دیگران استفاده کنید! اما اگر دنیا در دلتان باشد، به آن دلبسته می شوید و در عین داشتن مال و ثروت، ابدا توان خرج کردنش را برای خود یا دیگران نخواهید داشت!


     شاهد این مدعا زندگی ائمه ی معصومین (ع) است. آن بزرگواران تلاش می کردند امکانات مناسبی را برای خانواده ی خود مهیا کنند و اگر خود استفاده نمی کردند، به جهت بینش و درک بالای آنان بود که می خواستند با مردم ضعیف همسان و همدرد باشند و با این که مال و ثروت دنیا در اختیار ایشان بود؛ اما آن را به نیازمندان می بخشیدند و خود از آن به اندازه ی لازم استفاده می کردند. امید که ما نیز دلبسته و وابسته ی دنیا نشویم و از راه راست منحرف نشویم. چنین باد!


۲۴ آذر ۹۷ ، ۱۹:۱۷ ۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سعید بیگی

زن یا مرد؟

دخترا و پسرای گل و بلبل


     یه نکته رو همیشه یادتون باشه؛ مرد بنا به دلایلی اینطور و با این مشخصات و ویژگی ها آفریده شده تا یک پدر زحمتکش و دلسوز باشه و مثل یک ستون خیمه باشه تا همسر و فرزندانش به اون تکیه کنند و از زندگی شون لذت ببرند.


     و زن هم بنا به دلایلی اونطور و با اون مشخصات و ویژگی ها خلق شده تا یک همسر خوب برای شوهرش و یک مادر مهربان برای فرزندانش باشه تا خانواده با محبت های اون رنگ و لعاب بگیره.


     البته خانواده برای سرپا بودن و ادامه ی زندگی به هر دوی این ها با اختلاف نظرها و سلیقه هاشون نیاز داره و هیچ کدوم به سادگی نمی تونند، جای خالی دیگری رو پر کنند. از طرفی هر دوی این ها مساوی هستند و خداوند به هر کدام آن چه که لازم بوده در اختیار داشته باشه، داده.


     یادمون باشه این ها مساوی هستند، اما به هیچ وجه مشابه هم نیستند! نه در آفرینش و خلقت شون و نه در نیازهاشون! ان شاءالله آشیانه ی گرمتون همیشه سبز باشه و دلتون پر از امید و شادی! حق نگهدارتون!

 

۱۴ آذر ۹۷ ، ۱۹:۵۳ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید بیگی

سخن نسنجیده

 


   گاهی وقت ها با کسی به مشکل بر می خوریم و اختلافی پیدا می کنیم و بلافاصله برخوردی صورت می گیرد و در آن حالت که هر دو طرف ناراحت و عصبانی هستند، هیچ کدام ملاحظه نمی کنند و حرف هایی می زنند که بعدا برایشان دردسر می شود.

     در ادامه ی ماجرا برای اثبات ادعای مورد نظر، باید خودشان را حسابی به زحمت بیندازند و اگر نتوانند آن حرف ها را ثابت کنند؛ تازه اول گرفتاری است. یعنی اگر ثابت نشود، تمام پُل های پشت سر خراب شده است و ما این سوی پُل تنها خواهیم ماند!



     نگو!... عزیزم نگو!... جان و دلم حرفی را که به آن اطمینان نداری، نگو و خودت را به دردسر نینداز! از معصومین نقل شده است که بین راست و دروغ فقط چند انگشت فاصله است. راست آن است که دیده باشی! و دروغ آن است که بگویی، شنیده ام!

     چقدر خوب است، حرفی را هم که می دانیم و به زیان کسی تمام می شود، بر زبان نیاوریم. خداوند همه چیز را می داند، اما ستارالعیوب است و گناهان و عیب های ما را می پوشاند و به هیچ کسی نمی گوید. حال چرا ما که از اصل ماجرا خبر نداریم، از روی حدس و گمان حرفی بزنیم که بعد روشن شود، از اصل واقعیت نداشته یا واقعیت به شکل دیگری بوده است.



     حَرف ِ ناگفته، مانند تیر در چِلّه ی کمان است؛ اما هنگامی که گفته شد، تیر پرتاب شده است و دیگر هیچ کنترلی بر آن نداریم و نمی دانیم، بر کدام هدف خواهد نشست! پس بهتر است دقت کنیم و این فرصت را از خود نگیریم و تیر را در چِلّه ی کمان نگاه داریم تا کاملا مطمئن شویم، آن گاه تیر را پرتاب کنیم.

     بسیاری از گناهان از ناحیه ی زبان است و باید بیش از اندازه مراقب زبان باشیم تا به میل و اختیار احساس و نفس نباشد، بلکه مهارش در دست عقل و فهم مان باشد. این مهم فقط با تلاش و تمرین ممکن می شود، امید که در این آزمون پیروز باشیم!



۳۰ تیر ۹۷ ، ۱۶:۲۷ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سعید بیگی

امید (2)

 

 

     مادربزرگ از لحظه ی تماس بچه ها هوایی شده بود و دیگر دلش آرام و قرار نداشت. زمان به کندی می گذشت و هر لحظه برایش ساعت ها طول می کشید. پرستاران برای آرام کردنش به او گفتند که بچه هایش روز جمعه پس از پیدا کردن خانه به سراغش خواهند آمد.

 

 

     از همان روز جمعه ی اول، مادربزرگ استراحت را کنار گذاشت و منتظر بچه ها نشست. اما نه مادربزرگ و نه مسئولان آسایشگاه سالمندان، نمی دانستند که بچه ها در چند کیلومتری آسایشگاه تصادف کرده اند. پسر به کُما رفته و دختر نیز زخمی شده و حافظه اش را از دست داده است.

 

 

     متاسفانه کاری از دست هیچ کس بر نمی آمد. تمام پرستاران و مسئولان آسایشگاه نگران حال مادربزرگ بودند و دعا می کردند که بچه ها زودتر بیایند. تلاش و پی گیری آن ها هم به جایی نرسید. چون شماره تلفن و آدرسی از بچه ها در ایران نداشتند و تماس ها مربوط به خارج از کشور بود. آن ها فقط دعا می کردند که این دیدار هر چه زودتر اتفاق بیفتد.

 

 

     در طول این چهل روز مادربزرگ پیرتر و فرسوده تر شده بود. او که با همه گرم برخورد می کرد و همه را شاد می کرد، اکنون غمگین ترین عضو مجموعه بود. پیش از این تمام کارهایش را خودش انجام می داد، اما اکنون برای کوچکترین کار نیاز به کمک داشت. در چشمان پیرزنِ تنها نا امیدی موج می زد.

 

 

 

 

     هر چه امیدش به آمدن بچه ها کمتر می شد، تاب و توان بیشتری از دست می داد و حالش بدتر می شد. کم کم داشت حافظه اش را کاملا از دست می داد و تمام ساعات شبانه روز کارش نگاه کردن به حیاط آسایشگاه از پشت پنجره بود.

 

 

***

 

 

     بالاخره عشق مادری کارساز شد. کسی نمی داند مادر به خدا چه گفت که دریای لطف و رحمت الهی به جوش آمد و شد آن چه باید می شد!

 

 

     یک روز صبح تلفن آسایشگاه زنگ خورد و صدایی لرزان از پشت گوشی سراغ مادربزرگ را گرفت. یک ساعت بعد پسر و دخترش به دیدن مادر آمدند و از بلایی که بر سرشان آمده بود گفتند. روز گذشته پسر از کُما بیرون آمده بود و خواهرش را همراه خود برای دیدن مادر و برگشتن حافظه اش آورده بود.

 

 

     وقتی مادر بچه ها را دید، ناگهان از جا برخاست و هر دو را در آغوش گرفت و مدتی با هم گریه کردند. دختر هم با دیدن مادر همه چیز را به یاد آورد و همان روز از آسایشگاه رفتند. چند روز بعد به افتخار مادر جشنی در آسایشگاه برگزار کردند و سپس به خانه رفتند تا به جای سال هایی که از هم دور بودند، زندگی کنند!

 

 

 

 

۱۶ تیر ۹۷ ، ۱۶:۰۶ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید بیگی

امید (1)


     تنها بین بوته ها نشسته بود و حواسش به خودش نبود. مدام به این طرف و آن طرف نگاه می کرد. نسیم خنک صورتش را قلقلک می داد و تارهای موی سفید و بلندش را مثل شلاق به صورتش می زد. البته این ضربه ها درد نداشت اما حواسش را پرت می کرد.

     همیشه روزهای جمعه حالش این طور بد می شد. عصبی، کم حوصله و زود رنج! مادربزرگ اصلا از به انتظار نشستن خوشش نمی آمد و حوصله ی انتظار کشیدن نداشت. می ترسید نکند امروز هم بیهوده منتظر بماند.



     حدود پنج یا شش هفته منتظر نشسته بود تا پسر و دخترش به سراغش بیایند و او را با خود ببرند اما خبری از آنان نشده بود. آن روز هم از صبح زود بعد از خوردن صبحانه و داروهایش، میان باغچه ی کوچک آسایشگاه و بین بوته ها تنها تا یک ساعت بعد از ظهر چشم به راه مانده بود و وقتی از آمدن بچه ها نا امید شده بود، به اتاقش بر گشته بود و تا شب روی تختش گریه کرده بود.

     در این حال نه با کسی حرفی می زد و نه چیزی می خورد و تا صبح شنبه هیچ کس از او کلمه ای نمی شنید. امروز هم فقط حواسش به در ورودی آسایشگاه بود و چشم به راه بچه هایش بود که قرار بود، بیایند و او را همراه خودشان به منزل ببرند، اما هنوز خبری نبود. مادربزرگ چشمش به در خشک شده بود اما اثری از فرزندانش دیده نمی شد.


***


     مدت ها پیش از این، پسر و دخترش برای تحصیل به خارج از کشور رفتند و او هم تمام خانه و دارایی شان را فروخت و هزینه ی درس و تحصیلشان کرد و خودش هم که تنها مانده بود، به آسایشگاه سالمندان رفت.



     بچه ها هر چند روز یک بار با او تماس می گرفتند و برایش از درس و تحصیل و کارشان می گفتند و او هم با لذتی تمام نشدنی به حرف هایشان گوش می داد و نیرو می گرفت.

     حدود چهل روز پیش پسر و دخترش در تماس با آسایشگاه سالمندان، گفته بودند که پس از پایان تحصیلات، به زودی بر می گردند و هنگامی که جایی برای ماندن پیدا کردند، به سراغ مادرشان خواهند آمد و او را با خود خواهند برد.


۱۵ تیر ۹۷ ، ۱۴:۰۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی

دلخون ... !

     گاهی وقت ها به دلایل مختلف چون: بی مهری اطرافیان، بی توجهی دوستان، بی معرفتی آشنایان، بی شعوری برخی نزدیکان یا دیگران و یا ... حال دلت آن قدر بد می شود که دیگر نه حوصله ی آدمیزاد را داری و نه تحمل دیدن هیچ موجودی را و نه تاب فکر کردن به شرایط و زندگیت را و نه توان پرداختن به خودت را و این از همان حالاتی است که بهترین وصفش شاید این باشد: « حالِ سگیِ سگی » ... !!

     در این شرایط حتی راه حل هایی که در حالت عادی از آن ها برای آرامشت استفاده می کردی، از یادت می رود و از هیچ روش و وسیله ای نمی توانی استفاده کنی تا کمی آرام شوی!

     انسان در این موارد در میان جمع تنها می شود و اگر این وضعیت ادامه یابد، کارش به جنون یا افسردگی می کشد و دیگر ناگفته پیداست سرانجامش چه خواهد شد؟!

     تنها چیزی که می تواند، در این حالات بد به انسان امید و آرامش بدهد، وجود و مهم تر از آن حضور یک یار و یاور و همراه دلسوز و مهربان است که شوربختانه در زمانه ی ما نایاب شده و از نعمت وجودش بی بهره ایم. شاید اگر هیچ کسی را نیافتیم، خود خدا کمکمان کند و قدری آرامش یابیم و امیدوار به زندگی ... .

     اِلَهِی وَ رَبِّی مَن لِی غَیرُکَ: خدایا جز تو یار و یاور و همراهی ندارم. به فریادم برس!!

۲۵ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی

یک بغل عشق!


     دو مورد از مهم ترین نیازهای بشر، نیاز به دوست داشتن و دوست داشته شدن است. بدین معنی که ما به طور فطری بعضی افراد را دوست داریم و به آن ها علاقه مندیم و از در کنار آنان بودن لذت می بریم. از طرفی می خواهیم که دیگران نیز به ما علاقه مند باشند و از در کنار ما بودن لذت ببرند و احساس خوبی داشته باشند.

     بدیهی است؛ این علاقه تا وقتی فقط در دل باشد، هیچ نمودی ندارد و کمتر فردی از اطرافیان ما متوجه میزان و شدت این محبت و علاقه می شود. پس باید این دوستی و علاقه را به طرف دیگر نشان داد و او را از این عشق و محبت آگاه کرد.



     یکی از راه های ساده و البته مهم برای نشان دادن علاقه به اطرافیان و اعضای خانواده، به قول خودمان « بغل کردن » و در آغوش کشیدن است. محققان می گویند که چند لحظه بغل کردن ساده بستگان و عزیزان، استرس و اضطراب را از بین می برد و به انسان امید، شادی و آرامش می بخشد.

     بیایید تا با این روش ساده یعنی در آغوش کشیدن اطرافیان و اعضای خانواده چون: پدر، مادر، برادر، خواهر، همسر و فرزندانمان؛ یک بغل عشق و آرامش را به آن ها هدیه کنیم. شاد، پیروز، سربلند و سرشار از آرامش باشید!

۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی