۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بیمارستان» ثبت شده است

مبارزۀ همه جانبه با کرونا

عزیزان من سلام!

ان شاءالله بلای سرماخوردگی، آنفلوانزای پاییز گذشته و ویروس کرونا از شما و خانواده هاتون دور باشه!

 

آدم بعضی وقت ها موقع گشت و گذار مجازی، خبرهایی رو می شنوه و مطالبی رو می خونه که نمی فهمه؛ این آقا یا خانم نویسنده دقیقا با چه کسی دشمنی داشته که اینطور به پر و پای همه پیچیده؟!!

 

توی این روزهایی که خیلی از پزشکان و پرستاران و کارکنان بیمارستان ها و درمانگاه ها بنا، بر وظیفه و شغلشون با بیماران مبتلا به کرونا در تماس هستند و این کار خطرناک رو انجام می دهند؛ عده ای دارند از کیسۀ کینه ها و دشمنی هاشون، سَم هایی رو توی فضای مجازی و حقیقی پخش می کنند که به صلاح هیچ کسی، حتی خودشون هم نیست!

 

یکی از مهم ترین آسیب هایی که می تونه به سیستم ایمنی بدن انسان وارد بشه، ضربه ای هست که استرس می تونه به آدم بزنه.

 

حتی بی خیال ترین آدم ها هم، در برابر بعضی از خبرهای تایید نشده و ترسناک و استرس زا؛ مقاومتشون رو از دست می دهند و به راحتی می شکنند و از پا در می آیند.

 

حال تصور کنید؛ بین مردم ما چه تعداد بیمار قلبی، ناراحتی های روحی و روانی، افسردگی های مضمن و حاد، خانواده های آسیب دیده از طلاق و فقر و ... وجود دارند که یک جملۀ امید بخش و امیدوارکننده، حکم معجزه رو براشون داره!

 

من به هیچ وجه نمی گم؛ خبرهای دروغ پخش کنیم، اما از بزرگ نمایی خبرهای واقعی و راست و حتی تکرار اخبار تایید شده هم، هیچ فایده ای نمی بریم!

 

جز اینکه خودمون و اطرافیانمون که اون ها رو دوست داریم؛ آزرده خاطر شده و در این شرایط خطرناک و حساس و بحرانی؛ مقاومتشون رو در برابر بیماری ها از دست داده و بیمار می شوند و مدتی باید رنج و عذاب رو تحمل کنند.

 

بیایید تا با یک عزم همگانی و ملی، به مبارزه با این ویروس و بیماری؛ هم چنین خبرهای ناامید کننده و تلخ بریم و اخبار خوب و امید بخش رو بارها و بارها تکرار کنیم تا به عزیزانی که دوستشون داریم؛ روحیه بدیم که بتونند در برابر این مسائل و مشکلات تاب بیارند و مقاومت کنند.

 

همه با هم در کنار یکدیگر، برای مبارزه با این ویروس و بیماری؛ تلاش کنیم و یقین داشته باشیم که با همکاری و کمک هم ( #کرونا_را_شکست_می‌دهیم )!

 

عزیزان یادمان باشد: خبرهای خوب را تکرار کنیم و خبرهای بد را یک بار از رسانه ها بشنویم و بس!

۰۸ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۲۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید بیگی

قدردانی!


- خسته نباشی سرکار! چند ماه خدمتی ؟ ...


     گاهی اوقات همین جمله های ساده  ـ سلام، احوال پرسی، خسته نباشی، خداقوت، تشکر و ... ـ به سربازان داخل برجک های نگهبانی، پلیس های سر چهار راه یا در جاده های بین شهری، کارکنان ایستگاه های امداد و نجات هلال احمر، ماموران محافظت پارک ها، پاکبان ها (همون رفتگرهای عزیز و زحمت کش خودمون!)، مادربزرگ ها و پدربزرگ هایی که توی پارک کنار هم نشستند، کارکنان مراکز درمانی و ... به اطرافیان ما انرژی بیشتری می ده و نشون می ده که ما اون ها رو می بینیم و بابت بودنشون و زحماتی که می کشند، ازشون سپاس گزاریم.



     با این کار خستگی شون کمتر می شه و احساس بهتری پیدا می کنند. وقتی ما قدرشناس هموطنانی باشیم که عمرشون رو برای راحتی و آسایش ما اختصاص دادند، اون ها توان بیشتری پیدا می کنند و نتیجه ی کارشون هم مردم رو راضی تر می کنه و هم خودشون لذت بیشتری از خدماتشون می بَرند.



     کاش کمی بیشتر حواسمون به دور و برمون باشه و با دقت بیشتری به اطرافیان و کارهاشون نگاه کنیم و متوجه باشیم که چقدر در زندگی ما عزیز و مهم هستند و این نکته رو بهشون یادآوری کنیم. بهتره از خانواده یعنی؛ پدر، مادر، برادر، خواهر و فامیل شروع کنیم و به همشهریان و هموطنان عزیزمون برسیم.



۲۲ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی

همسر آزاری ... !


     زن بیچاره خسته و بیحال روی تخت اورژانس بیمارستان، کودکش را در آغوش گرفته و به خواب رفته بود. تماشای مادر و فرزند، احساس خوبی به آدم می داد. بی اختیار یاد دوران کودکی می افتادی که در آغوش مادرت مثل فرشته ها می خوابیدی.

*****

     اولین بار دو سه روز قبل او را دیدم، وقتی برای انجام کاری به طرف بانک نزدیک شرکت می رفتم. رنگش پریده بود و پای چشمش سیاه و یک گونه اش سُرخِ سُرخ بود و داشت می لرزید. هوا سرد نبود، اما لرزش سرتاپایش را گرفته بود و قدرت حرکت نداشت. ایستادم و به کمک یکی دو نفر از خانم های عابر کمی آب به او دادیم و اورژانس اجتماعی را خبر کردیم.



     مدت زیادی نگذشت که آمدند و بعد از کمی صحبت همراه او به پاسگاه رفتند. من دیگر از او خبر نداشتم تا امروز که یکی از همکاران را به دلیل افت فشار به بیمارستان آوردم. کنار تخت همکارم ایستاده بودم تا سِرُمَش تمام شود که زن را به همراه بچه ی چهار پنج ساله اش که روی تخت خوابیده بود، دیدم. مادر کنار پسرش ایستاده بود و او را نوازش می کرد.

     پدرش چند روز پیش مادر را از خانه بیرون انداخته بود و اجازه نداده بود، بچه را ببیند. حالا هم به خاطر تلاش برای خودکشی در بخش دیگری تحت نظر بود. همسایه ها پلیس و اورژانس را خبر کرده بودند.

*****

     بعضی وقت ها یک درگیری ساده ی لفظی را آن قدر ادامه می دهیم که زندگی آرام خود را به یک جهنم واقعی تبدیل می کنیم. اولین شراره های آتش ضعیف تر ها ـ بچه ها و بعد مادرها ـ را می سوزاند. کاش پیش از دیر شدن، قدری صبر و حوصله داشته باشیم!!!


۲۲ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۲۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی