۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عقل» ثبت شده است

نخستین نشانۀ تمدن در یک فرهنگ باستانی

 

«نخستین نشانۀ تمدن در یک فرهنگِ باستانی، استخوان رانی بوده که شکسته شده و دوباره جوش خورده است!
 

چرا که پای شما اگر در یک قلمرو حیوانی بشکند، شما می‌میرید.

 

نمی‌توانید از خطر فرار کنید، برای نوشیدن به رودخانه بروید یا برای غذا شکار کنید.

 

شما خوراکی هستید، برای جانورانِ پَرسه‌زن.

 

هیچ حیوانی با پای شکسته آنقدر دوام نمی‌آورد تا استخوانش جوش بخورد.

 

استخوان شکستۀ رانی که جوش خورده است، گواهی است بر اینکه کسی زمان صرف کرده تا با شخص پاشکسته همراهی کند.

 

محل جراحت را بسته، شخص را نگهداری و تیمار کرده تا سلامت و بهبودی پیدا کند.

 

کمک به دیگری در عین دشواری، همان‌ جایی است که تمدن آغاز می‌شود.

 

ما وقتی در اوج شکوفایی خود هستیم که به دیگران یاری می‌رسانیم.»

 

                                                                                                   «مارگارت‌مید»

 

*****

 

دوستان سلام؛

وقتی این مطلب را دیدم، به فکر فرو رفتم و دیدم که این سخن کاملا درست است!

 

امروز هم وقتی می‌بینیم؛ یکی از اطرافیان ما به کمک نیاز دارد، باید در حد توان به او کمک کنیم و دستش را بگیریم.

 

ما می‌توانیم بخشی از هزینه‌هایمان را کم کنیم و به دیگران کمک کنیم. این نشانۀ انسانیت ماست.

 

به قول سعدی شیرازی در بوستان:

«... مرا شاید انگشتری بی نگین          نشاید دل خلقی اندوهگین!»

 

نشانه‌های تمدن و فرهنگ، درست از زمانی آغاز می‌شود و جلوه و نمود پیدا می‌کند که ما از مرحلۀ غرایز حیوانی بالاتر می‌رویم و رفتاری بنا به اختیار و اراده از خود بروز می‌دهیم.

 

وگرنه بسیار ی از گونه‌های جانوری نیز، در سختی‌ها به هم‌نوعان خود یا دیگر موجودات کمک می‌کنند.

 

همۀ ما در دنیای واقعی یا در شبکه‌های مجازی بسیار دیده‌ایم که یک سگ، توله‌های گربه‌ای را پناه داده و بزرگ می‌کند.

 

یا گربه‌ای که از یک موش حمایت کرده یا از توله سگ بیجانی مراقبت و نگهداری می‌کند یا ... .

 

اما مقولۀ کمک در دنیای انسان‌ها بسیار بالاتر و والاتر و ارزشمند‌تر از این رفتارهای غریزی و حیوانی است.

 

امیدواریم؛ هر روز بیش از پیش؛ برای هم‌نوعان خود و دیگر موجودات جهان، ارزش قائل شویم و در جهت کمک به بهبود زندگی آنان بکوشیم.

 

 

۱۴ آبان ۹۹ ، ۲۱:۲۴ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی

در جستجوی «انسان»...!

 

«دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست!»

 

 

این شعر زیبا و پر مغز منسوب به «مولانا» است. اصل شعر را می‌توانید در «دیوان شمس» که غزلیات «مولانا» را در آن گردآورده‌اند، ببینید.

 

این بیت به حکیم یونانی «دیوجانس» اشاره می‌کند که در روز روشن چراغ در دست گرفته بود و می‌گفت: «من در جستجوی انسانم!»

 

آنها که او را می‌دیدند، به او می‌خندیدند و مسخره‌اش می‌کردند و می‌گفتند: «بیچاره عقلش را از دست داده و دیوانه شده!...»

 

اما دانایان و عاقلان آن روزگار، درک کرده بودند که این حکیم دانا چه می‌گوید. او کاملا هوشیار و عاقل بود و می‌دانست چه می‌گوید و چه می‌کند.

 

درست مثل دیوانگانی که در تیمارستان بستری و تحت درمان هستند. آنها همۀ مردم، از جمله روان‌پزشکان را دیوانه می‌پندارند!

 

این مسئله مربوط به چند هزار سال پیش است که روابط انسان‌ها ساده‌تر و بهتر بود و به این پیچیدگی امروز نرسیده بود.

 

اوضاع روابط انسانی در دنیای امروز روشن است!

 

با این شرایط؛ اگر ما نیز چراغی در دست بگیریم و به دنبال «انسان» بگردیم؛ آیا کار درستی انجام داده‌ایم؟

 

و دیگر اینکه چند درصد از افراد جامعۀ امروز ما را به جنون و دیوانگی متهم خواهند کرد؟

 

شما چه فکر می‌کنید؟

 

 

 

۰۵ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۰۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سعید بیگی

قضاوت ناآگاهانه


     حتما برای شما هم پیش آمده که به دوره یا کلاس موفقیت یا آموزش مطلبی رفته اید و وقتی برای اطرافیان و دوستانتان از آن مطالب با ارزش و مفید و تغییراتی که در فکر، نگرش یا رفتار شما ایجاد کرده، صحبت کرده اید؛ در کمال بی اعتنایی و ناباوری یا دستاوردهای شما را نادیده گرفته اند و یا شما را مسخره کرده اند که وقت و پول خود را تلف کرده اید!

     به راستی دلیل این برخورد حضرات (؟!) با ما چه می تواند باشد؟ آیا از دانش و معلومات بیشتری برخوردارند یا دلسوزند و می خواهند به ما کمک کنند یا مسئله چیز دیگری است! شاید توان مالی برای شرکت در این جلسات را ندارند یا در عین علاقه به این کلاس های آموزشی، از واکنش دیگران بیمناکند و نمی توانند این کار خود را برای دیگران توجیه کنند و از مسخره شدن می ترسند؟



     اساسا مردم ما ـ  به دلیل اعتماد به نفس پایین ـ گاهی بیش از حد به واکنش دیگران بها می دهند و برای آنان ارزش قائلند. اگر این اطرافیان و دیگران صاحبنظر در آن رشته باشند، جای بسی خوشحالی است که ما را راهنمایی کنند تا به چاه نیفتیم و گرفتار نشویم. اما بیشتر وقت ها این افراد دایه ی دلسوزتر از مادرند و بدون دلیل ادعای کرامات و معلومات دارند!

     بزرگان تاکید دارند؛ برای انجام هر کار از اهل فن و صاحبنظران همان رشته اطلاعات بگیرید؛ سپس با چند نفر از اطرافیان دلسوز و بی غرض خود مشورت کنید و تصمیم نهایی را با توجه به نظرات این دو گروه بگیرید تا دچار ضرر و زیان و پشیمانی نگردید!



     اما ما معمولا با خاله خانباجی ها راحت تریم و به نظرات ایشان بیشتر بها می دهیم! البته منکر تجربه های مفید بزرگترها نباید شد، اما خداوند عقل هم به ما داده و ثواب دارد، از آن استفاده کنیم و هر کاری را با معیار عقل بسنجیم و اگر عقلمان آن را تایید کرد، انجام دهیم.

     یادمان باشد، کمتر دیگران را قضاوت کنیم تا به دام قضاوت عجولانه و بیجای دیگران گرفتار نشویم. امام صادق (ع) در حدیثی نزدیک به این معنا فرموده اند: اگر فردی را برای کاری سرزنش کردید، نمی میرید تا در آن شرایط قرار بگیرید و حال آن فرد را تجربه کنید!



     به خدا پناه می بریم از این که بدون آگاهی سخنی را بر زبان آوریم که نه تنها سودی به حال کسی ندارد، بلکه برای دیگران و خودمان زیان آور نیز هست!


۰۳ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۴۴ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید بیگی

سخن نسنجیده

 


   گاهی وقت ها با کسی به مشکل بر می خوریم و اختلافی پیدا می کنیم و بلافاصله برخوردی صورت می گیرد و در آن حالت که هر دو طرف ناراحت و عصبانی هستند، هیچ کدام ملاحظه نمی کنند و حرف هایی می زنند که بعدا برایشان دردسر می شود.

     در ادامه ی ماجرا برای اثبات ادعای مورد نظر، باید خودشان را حسابی به زحمت بیندازند و اگر نتوانند آن حرف ها را ثابت کنند؛ تازه اول گرفتاری است. یعنی اگر ثابت نشود، تمام پُل های پشت سر خراب شده است و ما این سوی پُل تنها خواهیم ماند!



     نگو!... عزیزم نگو!... جان و دلم حرفی را که به آن اطمینان نداری، نگو و خودت را به دردسر نینداز! از معصومین نقل شده است که بین راست و دروغ فقط چند انگشت فاصله است. راست آن است که دیده باشی! و دروغ آن است که بگویی، شنیده ام!

     چقدر خوب است، حرفی را هم که می دانیم و به زیان کسی تمام می شود، بر زبان نیاوریم. خداوند همه چیز را می داند، اما ستارالعیوب است و گناهان و عیب های ما را می پوشاند و به هیچ کسی نمی گوید. حال چرا ما که از اصل ماجرا خبر نداریم، از روی حدس و گمان حرفی بزنیم که بعد روشن شود، از اصل واقعیت نداشته یا واقعیت به شکل دیگری بوده است.



     حَرف ِ ناگفته، مانند تیر در چِلّه ی کمان است؛ اما هنگامی که گفته شد، تیر پرتاب شده است و دیگر هیچ کنترلی بر آن نداریم و نمی دانیم، بر کدام هدف خواهد نشست! پس بهتر است دقت کنیم و این فرصت را از خود نگیریم و تیر را در چِلّه ی کمان نگاه داریم تا کاملا مطمئن شویم، آن گاه تیر را پرتاب کنیم.

     بسیاری از گناهان از ناحیه ی زبان است و باید بیش از اندازه مراقب زبان باشیم تا به میل و اختیار احساس و نفس نباشد، بلکه مهارش در دست عقل و فهم مان باشد. این مهم فقط با تلاش و تمرین ممکن می شود، امید که در این آزمون پیروز باشیم!



۳۰ تیر ۹۷ ، ۱۶:۲۷ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سعید بیگی

تشویق نه تنبیه...!؟


شما عبارت بالا را چطور می خوانید؟

1.       تشویق، نه تنبیه!

2.      تشویق نه، تنبیه!

     هر کسی بسته به تجربه و دیدگاه خود این عبارت را به یکی از دو شیوه ی بالا می خواند. کسی که دیدگاهی منفی داشته و منفی باف باشد، شیوه ی دوم را بر می گزیند و معتقد است که تنبیه بیش از تشویق اثر دارد و باید تنها یا بیشتر از آن استفاده کرد.



     اما کسی که دیدگاهی مثبت داشته و تجربه های ناب و زیبا داشته باشد، شیوه ی نخست را بر می گزیند و اعتقاد دارد، اثری که تشویق در بهبود رفتار و عملکرد انسان ها دارد، تنبیه ندارد یا در موارد خاص تنبیه اثربخش خواهد بود.



     به هر روی، هر دو این موارد کاربرد دارند. اما انسان به عنوان اشرف و برترین مخلوقات خداوند در زمین، از نیروی عقل و تفکر برخوردار است که دیگر موجودات از آن محروم اند. پس انسان می تواند با کمک نیروی فکر و یاری زبان و گفتار با دیگران ارتباط مناسب برقرار کند و از کلمات و عبارات خوب استفاده کند و دیگران را وادار به رفتار درست، منطقی و عاقلانه نماید.



     این همان تشویق است که در بیشتر موارد اثر فراوان و عالی دارد و همان گونه که پیشتر نیز اشاره کردیم، در موارد ویژه و با رعایت شرایط، تنبیه برای برخی انسان ها می تواند، به عنوان عاملی بازدارنده عمل کند و اثر بخش باشد.



* نظر شما در این باره چیست؟


۱۴ تیر ۹۷ ، ۱۶:۱۵ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید بیگی

عقل و عشق ... !

« عشق چون آید بَرَد هوش دل فرزانه را          دزد دانا می کُشد اول چراغ خانه را »

 

     وقتی عشق به سرزمین وجود انسان وارد می شود، ابتدا برای غارت بهتر دل و وجود آدمی، با یک کودتای آرام، نرم و مخملی بساط حکومت عقل را از وجود انسان بر می چیند و آن گاه به تاراج دارایی های وجود انسان می پردازد.

 

     هوشیار و متوجه باشیم که مهار زندگی را با بی توجهی به دست دل نسپاریم. مهم خواسته ی خود ماست که در کشور وجودمان عقل حاکم باشد یا عشق! پایتخت سر باشد یا دل! اگر راضی به کودتا می شویم، آگاهانه باشد نه از سر ندانم کاری و نا آگاهی.

 

     اگر دل را به خداوند نزدیک کرده باشی، آن گاه با خیال تخت و راحت می توانی زندگیت را به دست دل بسپاری و راضی به رضای الهی باشی. نکته ی مهم ارتباط انسان با ناخدای اصلی است که کشتی را کجا خواهد بُرد؟

 

« با خدا باش، پادشاهی کن          بی خدا باش، هر چه خواهی کن ... ! »

۲۷ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی