سال ها پیش از این، آقای علیرضا قزوه شاعر معاصر در مجموعه شعر « از نخلستان تا خیابان » عبارت های زیبایی را نقل کرده بودند، بدین مضمون:


     « ... دیروز در خیابان زنی را دیدم

که مانتو های سبک سامورایی را تبلیغ می کرد

با آستین های تنگ

مخصوص آنان که با تیمم نماز می خوانند!

و تاجری سه تیغه را

که به مرد شش میلیون دلاری محل نمی گذاشت!

هزار تا چاقو می ساخت همه را احتکار می کرد

در یک گوشه مردم با دو حلقه لاستیک خوشبخت می شدند

در بالای شهر به نیت چهارده معصوم آپارتمان های

چهارده طبقه می سازند؛

قاضی یی در یک روز

از دو طرف

سه بار سفارش شد

من کلاهم را قاضی کردم

 جهنمی شد!

مردم اما سوار سُرسُره ی بی خیالی شده بودند ... »


*****

     ما اما اصلا و ابدا عبرت نمی گیریم و برایمان مهم نیست! خداوند می بیند ولی اکنون قضاوت نمی کند و قضاوت را به روز جزا که روز قضا نیز خواهد بود واگذارده است؛ ما اما نه می دانیم و نه می بینیم ولی به سادگی قضاوت می کنیم و پا روی حق می گذاریم و خود را گرفتار می کنیم.

     شک نیست که قضاوت عجولانه و بی تدبیر، ما را به ورطه ی نابودی خواهد کشید! بدترین نمود قضاوت دیگران؛ شکستن دلشان، بردن آبرویشان و هَتک حُرمت به آنان است و پاسخ این حق الناس را به سادگی نمی توان داد؛ که خداوند حق الله و حق النفس را شاید ببخشد، اما هرگز حق الناس را نخواهد بخشید. چرا که صاحب حق دیگری است و حق خود را در دادگاه عدل الهی مطالبه خواهد کرد.

     باید از وسوسه ی شیطان و نفس پلید به خداوند پناه ببریم و حتی اگر به موضوعی در ارتباط با دیگری علم داریم، او را قضاوت نکنیم و ایمان و اعتقاد خود را بر باد ندهیم! که شایسته نیست در جایگاه قضاوت بنشینیم، در حالی که نه علمش را داریم و نه لیاقتش را ... !