۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهمان» ثبت شده است

برادر از برادرش سیره...؟!


     سال های پایانی عمر مرحوم پدر را به خاطر دارم. خدا بیامرز همیشه و هر دفعه ما را می دید، می گفت: « فامیل باید نزدیک آدم باشه! با رفت و آمد نکردن، از هم دور می شید! تا می تونید با همدیگه رفت و آمد و اختلاط کنید. برادر وقتی با برادرش رفت و آمد نکرد، غریبه است! »

     خدا بیامرز هر وقت می شنید، یکی از فامیل ها از شهرستان آمده و منزل یکی از هم محلی ها ساکن شده، با این که بزرگ فامیل بود، منتظر نمی شد که دیگران به دیدنش بیایند و بلافاصله به دیدن مهمان می رفت و اگر امکان داشت، او را به منزل خود دعوت می کرد.

     اگر می شنید کسی از فامیل ها در شهرستان بیمار است، تا جایی که می توانست تلاش می کرد، به دیدنشان برود و اگر ممکن نبود؛ بسیار ناراحت و دلتنگ می شد و در اولین فرصت به آن ها سر می زد و از آن ها دلجویی می کرد. برای همین وقتی پدر از دنیا رفت، ده ها نفر از فامیل برای مراسم ختمش از شهرستان آمدند و هر کدام را می دیدی، طوری گریه و بی تابی می کرد، گویی پدر خودش مرحوم شده است!

     آری! آن چه قدیمی ها مثل شادروانان پدر و مادرم داشتند و ما نداریم؛ عشق، محبت و گذشت نسبت به دیگران بود و آن چه ما داریم و آن عزیزان نداشتند؛ غرور و خودپسندی فراوان است که باعث شده، به خاطر یک حرف ساده و بی اهمیت، سال ها با نزدیک ترین عزیزان خود قطع رابطه کنیم و تازه خود را کاملا بی تقصیر بدانیم!

     عزیزان! تا دیر نشده با یک دیدار، تلفن و اگر رویش را نداریم؛ با یک پیامک با آنان که از هم جدا مانده، اما دلتنگشان هستیم؛ ارتباط بگیریم و دل های زیادی را شاد کنیم!


۲۵ تیر ۹۷ ، ۲۱:۲۴ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید بیگی

پنج شنبه ...

     امروز پنج شنبه است. روزی که از قدیم و از وقتی یادم می آید، در حد بسیار زیادی دوستش داشته و دارم. آن وقت ها ظهر پنج شنبه که از مدرسه می رسیدیم، شاد و خندان از این که باقی روز به اضافه ی روز جمعه به بازی و تفریح خواهیم پرداخت، کیف و کتاب را گوشه ی کمد کتابخانه می انداختیم و تا عصر جمعه با آن کاری نداشتیم.


     در طول این یک روز و نیم کارمان فقط بازیگوشی و سرگرمی و تفریح بود و بس! و ساعت هشت شب خسته و بیحال روی کتاب و دفتر خوابمان می بُرد. صبح شنبه از اضطراب تکالیف نیمه کاره و ناقص از خواب می پریدیم و تا ساعت هفت صبح مشق را تمام می کردیم.


     هنوز هم روز پنج شنبه دوست داشتنی است، زیرا پس از یک هفته کار سخت، می توانی یک روز و نیم استراحت کنی و از زندگی لذت ببری. نکته ی دیگری که پنج شنبه را دوست داشتنی می کرد، آمدن مهمان بود. در کنار مهمانان با بچه هایشان که هم سن و سالمان بودند، به بازی مشغول می شدیم و در واقع زندگی را بازی و تجربه می کردیم. یاد آن روزها و آن مهمان های عزیز به خیر!
۳۱ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی