۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

کتابیار دوست همیشگی کتابخوان‌ها

 

 

 

آیا شما کتابیار را می شناسید؟

 

مدتی پیش در سایت آقای شاهین کلانتری مشغول وبگردی بودم که با این ابزار جالب آشنا شدم.

 

از این ابزار جالبی که معرفی کرده بودند، بسیار خوشم آمد و در باره‌اش در اینترنت تحقیق کردم. بعد به آدرس سایتش رفتم و یک کتابیار سفارش دادم.

 

انتظار زیاد طول نکشید. سه چهار روز بعد کتابیار به دستم رسید. خیلی هیجان زده بودم. از آنچه فکر می‌کردم بهتر، شکیل‌تر و کاربردی‌تر بود.

 

بلافاصله کار را شروع کردم. ابتدای کار، مطالعه با کتابیار کمی فانتزی و سخت به نظر می‌رسید. 

 

اما خیلی زود به آن عادت کردم. کتاب خواندن دیگر سخت نبود و لازم نبود کتاب را در دست بگیری و بخوانی.

 

کتابیار کتاب را برایت نگه می‌داشت، آن هم با هر زاویه‌ای که می‌خواستی.

 

و تو فقط می‌خواندی و می‌خواندی و می‌خواندی!

چه حس ناب قشنگی!

 

امروز از کتابیار هم برای مطالعۀ کتاب استفاده می‌کنم و هم برای نوشتن یادداشت‌هایی که قبلا روی برگه نوشته‌ام.

 

خلاصه این وسیله به من خیلی کمک کرده که بتوانم به کار خواندن و نوشتنم، سرعت بیشتری بدهم.

 

البته به نظرم گاهی موقع کتاب خواندن، باید راحت دراز کشید و کتاب را در دست گرفت و از خواندن آن لذت برد!

 

امیدوارم دوستان با مشاهدۀ سایت کتابیار و بررسی این ابزار جالب و مفید، آن را تهیه کنند و از کار با آن لذّت ببرند.

 

 

۰۹ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۰۴ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سعید بیگی

معرفی کتاب «لقمه کردن فیل»



ــ آیا خوردن فیل ممکنه؟ 

ــ بله! 

ــ چطور؟ 

ــ با لقمه لقمه کردن آن...!


***





در چیستانی می‌پرسد: «یک فیل را چطور می‌شود خورد؟» و پاسخ این است که: «لقمه‌لقمه!»


واقعیت این است که «قطره‌قطره» جمع گردد،‌ وانگهی «دریا» شود؛ و همیشه همین‌طور بوده است.


بگذارید سه جمله را در این زمینه از بزرگان نقل کنم:

 

«کارهای بزرگ با فَوَرانی از انگیزش انجام نمی‌شوند، بلکه با کنار هم قرار گرفتن چیزهایی کوچک است که به سرانجام می‌رسند.»


«کارهای کوچکی که هر روز انجام می‌دهید، در ساختنِ زندگیِ شما بیشتر نقش دارند تا کارهای بزرگی که هر از گاهی انجام می‌دهید.»


«یک تفاوت انسان‌های موفق و ناموفق، در این است که موفق‌ها، کاری را که باید، در زمانی که لازم است، انجام می‌دهند؛ هر حس و حالی که داشته باشند.»


***


مطلبی را که در چند سطر پیش نقل کردیم، از سایت آقای علی اکبر قزوینی، نویسندۀ کتاب «لقمه‌کردن فیل!» انتخاب کرده‌ایم.


این کتاب به آموزش نکته های ساده و آموزنده در زمینۀ مهارت و رشد شخصی می‌پردازد.


کتاب یاد‌ شده را می‌توانید در‌ قالب pdf و به‌ صورت رایگان از لینک‌ زیر (از‌ سایت اصلی) دانلود کنید.







لینک دانلود کتاب لقمه‌ کردن فیل )





دوستان گرامی؛ توجه فرمایید! 


ــ لطفا پس از کلیک کردن روی لینک بالا و وارد شدن به صفحۀ سایت آقای قزوینی؛ 

ــ ابتدا ایمیل خود را وارد کنید. 

ــ سپس لینک دانلود به ایمیلتان فرستاده می شود. 

ــ اکنون می توانید از طریق آن لینک کتاب را دانلود نمایید. گوارای وجودتان!




۲۱ خرداد ۹۸ ، ۰۰:۴۸ ۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
سعید بیگی

آدمایی هستند ...

(این متن را یکی از دوستان برایم فرستاده بود و با کمترین تغییر منتشر شد.) 


     آدمایی هستن که :

هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ می گن خوبم ...

     وقتی می بینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا می گرده، راهشون رو کج می کنن، از یه طرف دیگه می رَن که اون حیوونکی نپره ...

     اگه یَخَم بزنن، دستتو ول نمی کنن بزارن تو جیبشون ...

اذیتشون نکنین...

تنهاشون نذارین!

     همینها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند!

 

     مثل اون راننده تاکسی که حتی اگر دَر ِ ماشینش را محکم ببندی بلند می گه: روز خوبی داشته باشی.

 

     آدمهایی که توی اتوبوس، وقتی تصادفی چشم در چشمشون می شی، دستپاچه رو بر نمیگردونند، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند.

 

     آدمهایی که حواسشون به بچه های خسته ی توی مترو هست، بهشون جا می دهند، گاهی بغلشون می کنند.

 

     دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند،... مثلا می گن این لباس توی ویترین انگار مال تو بود. یا گاهی دفتر یادداشتی، نشان کتابی، پیکسلی ...

 

 

 

     آدمهایی که از سر چهار راه، نرگس نوبرونه می خرند و با گل می روند خانه.

 

     آدمهای پیامکهای آخر شب، که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب، به دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند، آدمهای پیامکهای پُر مهر بی بهانه، حتی اگر با آن ها بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی.

 

     آدمهایی که هر چند وقت یک بار ایمیل پرمحبتی می زنند، که مثلا تو را می خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین، خطهایی می نویسند، که یعنی هستند؛ کسانی که غم هیچ کس را تاب نمی آورند.

 

     آدمهایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشان را با لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی.

 

     آدمهایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند، توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می زنند و روی جدول لی لی می کنند.

 

 

     همینها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن!

 

     مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظهی قبل از رها کردن دست، با نوک انگشتهاش به دستهایت یک فشار کوچک می دهد…

     اون هایی که وقتی بارون می آد، دستاشون رو به آسمونه.

 

     وقتی بهشون زنگ می زنی، حتی وقتی که تازه خوابیدن با خوشرویی جواب می دن و می گن خوب شد، زنگ زدی باید بلند می شدم.

 

     وقتی یه بچه می بینن، سرشار از شور و شوق می شن و باهاش شروع به بازی می کنند.

 

     آره همین ها هستند که هم دنیا رو زیبا می کنن، هم زندگی رو لذت بخش تر!

 

     وقتی پرنده ای زنده است، مورچه ها را می خورد. وقتی می میرد، مورچه ها او را می خورند.

     یک درخت میلیون ها چوب کبریت را می سازد اما وقتی زمانش برسد، فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیو نها درخت کافی است.

     زمانه و شرایط در هر موقعی می تواند تغییر کند. در زندگی هیچ کس را تحقیر و آزار نکنید. شاید امروز قدرتمند باشید اما یادتان باشد؛ زمان از شما قدرتمندتر است پس خوب باشیم و خوبی کنیم که دنیا جز خوبی را بر نمی تابد!

۰۷ تیر ۹۷ ، ۰۴:۵۲ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید بیگی

پنج شنبه ...

     امروز پنج شنبه است. روزی که از قدیم و از وقتی یادم می آید، در حد بسیار زیادی دوستش داشته و دارم. آن وقت ها ظهر پنج شنبه که از مدرسه می رسیدیم، شاد و خندان از این که باقی روز به اضافه ی روز جمعه به بازی و تفریح خواهیم پرداخت، کیف و کتاب را گوشه ی کمد کتابخانه می انداختیم و تا عصر جمعه با آن کاری نداشتیم.


     در طول این یک روز و نیم کارمان فقط بازیگوشی و سرگرمی و تفریح بود و بس! و ساعت هشت شب خسته و بیحال روی کتاب و دفتر خوابمان می بُرد. صبح شنبه از اضطراب تکالیف نیمه کاره و ناقص از خواب می پریدیم و تا ساعت هفت صبح مشق را تمام می کردیم.


     هنوز هم روز پنج شنبه دوست داشتنی است، زیرا پس از یک هفته کار سخت، می توانی یک روز و نیم استراحت کنی و از زندگی لذت ببری. نکته ی دیگری که پنج شنبه را دوست داشتنی می کرد، آمدن مهمان بود. در کنار مهمانان با بچه هایشان که هم سن و سالمان بودند، به بازی مشغول می شدیم و در واقع زندگی را بازی و تجربه می کردیم. یاد آن روزها و آن مهمان های عزیز به خیر!
۳۱ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی