۱۴ مطلب با موضوع «عشق» ثبت شده است

آسمانی شدن امین، عسل بابا

 

امین، عسل بابا

 

روز جمعه 1399.1.29 پسرم امین، بر اثر خونریزی مغزی آسمانی شد و ما را تنها گذاشت. خداوند امانتی را که داده بود پس گرفت. خدایا خودت صبر بده. روحش شاد و یادش گرامی!

۱۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۰۰ ۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سعید بیگی

هر چیز به جای خویش نیکوست!

 

اگر به آیات قرآن کریم نگاهی بیندازیم، می بینیم که خداوند گاهی ایمان‌آورندگان و گاه تمام مردم را خطاب قرار داده است.

 

یعنی یک بار تعبیر «یا ایهاالذین آمنوا» و بار دیگر تعبیر «یا ایهاالناس» را به کار برده است.

 

در مجموع کلمۀ «ناس» به معنی «مردم» (همۀ مردم فارغ از اعتقادات‌شان) به صورت «الناس» 190 بار و به صورت «ناس» 57 بار در قرآن کریم آمده است.

 

در حالی که تعبیر «ایها الذین آمنوا» در قرآن کریم 80 بار آمده است.

 

اینکه خداوند بیشتر از ایمان‌آورندگان، تمام مردم را مورد خطاب قرار داده است، یک نکته مهم را به ما نشان می‌دهد.

 

البته این دریافت شخصی من است و هیچ ادعایی در این مورد ندارم و انتظار دارم دوستان و بزرگان صاحب معرفت ما را راهنمایی نمایند.

 

اما نکته مورد نظر؛ این است که خداوند هیچ گاه نسل بشر را به حال خود رها نکرده و نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند.

 

ایمان‌آورندگان که به راه راست هدایت شده‌اند، کم کم  در مسیر راستی و درستی حرکت می‌کنند و خداوند خود مراقب آنان است.

 

اما مسئلۀ مهم اینجاست که خداوند «ناس = مردم» را به حال خود رها نکرده و همواره آنان را مورد خطاب قرار می‌دهد تا با تکرار و یادآوری، هر از گاهی عدۀ بی‌شماری از آنان را به راه راست هدایت فرماید.

 

پس باید همواره به لطف و رحمت خدا امیدوار باشیم، چرا که خودش فرموده: «لا تقنطوا من رحمه الله: هرگز از رحمت خداوند ناامید و مایوس نشوید».

 

یاس و ناامیدی از لطف و رحمت خدا از گناهان کبیره و جُرمی نابخشودنی است!

 

«رابیندرانات تاگور» شاعر هندی برندۀ نوبل ادبیات، شعر زیبایی در همین زمینه دارد:

 

«هر کودکی که متولد می‌شود، نشانۀ این است که خداوند هنوز از نسل بشر ناامید نشده است!»

 

 

۲۳ اسفند ۹۸ ، ۱۳:۵۸ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید بیگی

الهی و ربی...!


     امروز از عمق جان پی بردم و فهمیدم؛ اگر لطف خدا یک لحظه با من نباشد، هیچ نیستم و گرفتار دردسر می شوم و به هیچ روی نمی توانم در برابر کوچکترین عامل نفوذی شیطان دوام بیاورم و به سادگی آب خوردن در دام می افتم و آلوده ی گناهان کوچک و بزرگ می شوم.

     شیطان که آرزو می کرد، مرا در آن حال ببیند؛ همان لحظه تصویری تمام رنگی در نمای بسته از من می گیرد و با تصاویر دیگران به شکل آلبومی درآورده و به درگاه الهی می برد و می گوید؛ خدایا این هم بندگان برگزیده ات در حال گناه که آنان را اشرف مخلوقات نامیدی و به آنان بالیدی و افتخار کردی!



     الهی! لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا! خدایا حتی یک آن، مرا به حال خودم وامگذار!

     خدایا! به خداییت و به آبروی بندگان مُقرّب درگاهت قسمت می دهم، یک لحظه ما را به حال خودمان وامگذار! خدایا! ما تاب و توان رویارویی در برابر وسوسه های کوچک و بزرگ نفس اماره و شیطان را نداریم، مگر با امداد و یاری تو! پس خودت به فریادمان برس و نجاتمان بده!



     الهی و ربی! من لی غیرک! خدایا من پروردگاری جز تو ندارم!

     الهی! ما به جز تو هیچ کس را نداریم که بتوانیم از شر شیطان و دیگرانی که قصد آزار و اذیت و آسیب رساندن به ما را دارند، به او پناه ببریم؛ پس خودت پناهمان باش و دستمان را بگیر! آمین یا رب العالمین!


۲۵ مرداد ۹۷ ، ۱۴:۰۵ ۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید بیگی

پند بزرگان


     یکی از بستگان ما روانشاد « سرهنگ مصطفی عباسی » هنگامی که پسرش عازم خارج از کشور بوده، این شعر را سروده و به او می دهد تا به عنوان یادگار با خود ببرد و سفارش می کند که: « این شعر همیشه جلوی چشمت باشد تا وقتی از خانه و خانواده دور هستی، آنان را به یاد داشته باشی و زیاد احساس دلتنگی نکنی! » و پسر هم بنا بر سفارش پدر این پندنامه را تا امروز به یادگار نگاه داشته است.

     زنده یاد عباسی، اهل مطالعه بوده و کتابخوانی اندیشمند به شمار می رفتند و علاقه ی ویژه ای به حکیم فرزانه ی توس « ابوالقاسم فردوسی » و شاهکار ارزشمندشان « شاهنامه » داشتند و پندنامه ی مزبور را نیز بر همان وزن ابیات شاهنامه سروده اند. ایشان چند سال پیش که میهمان ما بودند، این شعر را با خط خود نوشتند و به ما هدیه کردند و بنده اجازه ی نشر آن را نیز از ایشان گرفتم. روحشان شاد و یادشان گرامی باد.




۲۳ مرداد ۹۷ ، ۱۰:۰۰ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
سعید بیگی

عشق یا هوس...؟!


     وقتی داستان « لیلی و مجنون » یا یکی دیگر از داستان های عاشقانه ی ادبیات فارسی را می خوانیم و رابطه ی گرم و صمیمانه ی عاشق و معشوق را می بینیم، ابتدا به آنان حسادت می کنیم و با خود می گوییم: « این عشق ها فقط در قصه ها دیده می شود! »

     اما اگر کمی انصاف داشته باشیم و در زندگی پدران، مادران، اقوام و اطرافیان خود دقت کنیم، گاهی اوقات روابطی بسیار عالی تر از رابطه ی این شخصیت های داستانی را مشاهده خواهیم کرد، که خود داستانی هزاران بار زیباتر از « لیلی و مجنون » خواهد بود.

     کسانی که عاشقانه همسرشان را دوست داشته و دارند و دور از هم یک لحظه آرام و قرار ندارند. برای کسانی که از این عالم ـ عالم عشق ـ دورند، این رفتارها غیر ممکن و عجیب به نظر می رسد و قابل درک نیست.

     در عالم عشق، هر یک از طرفین می کوشند تا دیگری در آرامش و آسایش باشد و هر طور که دوست دارد زندگی کند و خوشبخت شود، حال اگر با او و در کنار او بود، نهایت خوشبختی است. ولی حتی اگر بدون او نیز خوشبخت شد، رضایت می دهند! البته این گذشت و فداکاری اصلا راحت نیست و گاه تا پایان عمر وجود فرد را می سوزاند و آب می کند!

     امروز متاسفانه در دنیای ما رسم شده است، اگر فردی که من او را دوست دارم، نخواست با من زندگی کند یا شرایط مانع شد، باید از زندگی راحت محروم شود و یا طوری گرفتار دردسر شود که آب خوش از گلویش پایین نرود یا بلایی بر سر خودم خواهم آورد تا دیگران را وادار به پذیرفتن خواسته هایم کنم! آیا این انصاف است؟ یا نشانه ی عاشق بودن است؟ این تنها به دلیل خودخواهی فرد است که بدون توجه به خواست دیگری، همه چیز را برای خود می خواهد.

     گذشتگان ما در اینگونه موارد اغلب گذشت می کردند و به خاطر علاقه ای که به طرف مقابل داشتند، هیچگاه او را ناراحت و گرفتار نمی توانستند ببینند! خداوند پاداش کسی را که این گذشت بزرگ را در زندگی بنماید، خواهد داد. چه بسا آن فرد شایسته ی ما نبوده و خداوند بهتر از آن را روزی ما خواهد کرد. ان شاءالله به آن فردی که شایسته ی شماست رسیده باشید یا برسید و خوشبخت شوید!


۱۹ مرداد ۹۷ ، ۱۱:۰۱ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سعید بیگی

دغدغه ی پدرانه


     خداوند جمیع رفتگان را بیامرزد! خدا بیامرز پدرم یک عمر سالم زندگی کرد و سالم هم از دنیا رفت. در زندگی برای خودش اصولی داشت که خط قرمزش محسوب می شدند و حتی به بهای جانش از آن ها نمی گذشت.

     بارها به ما می گفت: « من برای کسب روزی حلال تن به هر کار سختی دادم الا چند کار! یکی دزدی نکردم و دوم این که هیزی نکردم و به دنبال ناموس مردم نبودم! دیگر این که نان کسی را هم نبریدم! »

     خدا بیامرز به قدری عاطفی و دلسوز بود که سعی می کرد، دل کسی را نشکند و آزار ندهد. بیشتر اوقات با مثل ها و حکایاتش بقیه را سرحال می آورد و با آن ها شوخی می کرد. اهالی محل خاطرات زیادی از او به یاد دارند.

     تکه زمینی از پدرش به او ارث رسیده بود و چون نمی توانست زود به زود به شهرستان برود، اداره ی مِلک را به برادر بزرگش در همان آبادی سپرده بود و پس از فوت عموجان، پسر عموها با او قرارداد کردند که زمین را مثل پدرشان بکارند و هر چه به دست آوردند، سهم او را بدهند.

     پدر هم پذیرفت و مثل دوران عمو جان، گاهی چند کیلو بادام بود و گاهی نبود و پدر شکایتی نداشت؛ چون پیش از این برادرش و حال برادرزادگانش از زمین بهره می بردند که هم خونش بودند و او به همین قانع و راضی بود.

     چند سال پیش از فوتش، خطاب به ما فرزندانش گفت: من زمین پدری را به اختیار خودم ـ اگر چه ارزانتر از قیمت واقعی ـ به پسر عموهایتان فروختم و پشیمان هم نیستم و پولش را هم برای سفر حج مصرف کردم. خواستم بهانه ای برای قطع رابطه ی خویشاوندی نماند و با خانواده ی عمویتان رفت و آمد داشته باشید. آن ها چه تفکری داشتند و ما چه افکاری در سر داریم! یادشان سبز و روحشان شاد!


۰۶ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۴۳ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سعید بیگی

برادر از برادرش سیره...؟!


     سال های پایانی عمر مرحوم پدر را به خاطر دارم. خدا بیامرز همیشه و هر دفعه ما را می دید، می گفت: « فامیل باید نزدیک آدم باشه! با رفت و آمد نکردن، از هم دور می شید! تا می تونید با همدیگه رفت و آمد و اختلاط کنید. برادر وقتی با برادرش رفت و آمد نکرد، غریبه است! »

     خدا بیامرز هر وقت می شنید، یکی از فامیل ها از شهرستان آمده و منزل یکی از هم محلی ها ساکن شده، با این که بزرگ فامیل بود، منتظر نمی شد که دیگران به دیدنش بیایند و بلافاصله به دیدن مهمان می رفت و اگر امکان داشت، او را به منزل خود دعوت می کرد.

     اگر می شنید کسی از فامیل ها در شهرستان بیمار است، تا جایی که می توانست تلاش می کرد، به دیدنشان برود و اگر ممکن نبود؛ بسیار ناراحت و دلتنگ می شد و در اولین فرصت به آن ها سر می زد و از آن ها دلجویی می کرد. برای همین وقتی پدر از دنیا رفت، ده ها نفر از فامیل برای مراسم ختمش از شهرستان آمدند و هر کدام را می دیدی، طوری گریه و بی تابی می کرد، گویی پدر خودش مرحوم شده است!

     آری! آن چه قدیمی ها مثل شادروانان پدر و مادرم داشتند و ما نداریم؛ عشق، محبت و گذشت نسبت به دیگران بود و آن چه ما داریم و آن عزیزان نداشتند؛ غرور و خودپسندی فراوان است که باعث شده، به خاطر یک حرف ساده و بی اهمیت، سال ها با نزدیک ترین عزیزان خود قطع رابطه کنیم و تازه خود را کاملا بی تقصیر بدانیم!

     عزیزان! تا دیر نشده با یک دیدار، تلفن و اگر رویش را نداریم؛ با یک پیامک با آنان که از هم جدا مانده، اما دلتنگشان هستیم؛ ارتباط بگیریم و دل های زیادی را شاد کنیم!


۲۵ تیر ۹۷ ، ۲۱:۲۴ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید بیگی

روشنفکر نمایان

     وقتی در فضای مجازی پرسه می زنید، بسیاری از آقا پسرها و دختر خانم های محترم را زیارت کرده اید که عکس پدر و مادرشان را همراه جمله ای فلسفی یا عاشقانه به سبک ادبیات پشت کامیونی، بر سر در صفحه ی مجازی خود نوشته اند و بابت آن از بازدید کنندگان مالیات طلب می کنند!

     اما همین حضرات وقتی به منزل تشریف می برند، آن قدر پدر و مادر بیچاره را آزار و اذیت می کنند و به جانشان غُر می زنند که آن ها را از زندگی پشیمان می کنند. زیرا در کمال پر رویی، با وجود این که در خانه دست به سیاه و سفید نمی زنند؛ دایم مانند خانم تِناردیه(1) از والدین خود ایراد می گیرند و به آن ها تذکرات انضباطی می دهند!

     مگر پدر و مادر خدمتکاران ما هستند که این قدر از آنان توقع داریم و در عوض هیچ کار کوچکی هم انجام نمی دهیم؟ فراموش نکنیم، اگر یک روز پدر و مادر در کارهایمان کمک نکنند و شرایط برایمان مهیا نشود، سر و وضعمان به شکلی در می آید که همه ـ حتی بهترین دوستانمان ـ از ما فاصله می گیرند و به ما نزدیک نخواهند شد!

     کاش دست از این روشنفکر بازی ها و دانشمند نمایی ها برداریم و در عوض کمی دست این فرشتگان الهی را ـ پیش از ان که دیر شود ـ بگیریم!


----------

(1) خانم تِناردیه زن بدجنس ِ صاحب مهمانخانه ای بود که در داستان بینوایان ِ ویکتور هوگو؛ کوزت، دخترک بینوا را تا پای جان آزار می داد.


۱۹ تیر ۹۷ ، ۰۴:۳۷ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی

جوان دیروز


 

     دیروز به همراه خانواده به دیدن یکی از بزرگترهای فامیل رفتیم که حدود هشتاد سال دارد و پیرمردی نحیف، ضعیف و لاغر شده است. البته شکر خدا کارهایش را خودش ـ البته به کندی ـ انجام می دهد و فرزندانش از او نگهداری می کنند.

     همان لحظه با خودم فکر کردم، وضعیت امروز این پدر عزیز، آیینه ی آینده و فردای ماست، اگر زنده بمانیم و به آن سنین برسیم. خیلی خوب دوران میانسالی او را به خاطر دارم که به تنهایی تمام کارهای باغ و مزرعه را انجام می داد و خم به ابرو نمی آورد.

 

 


     از خدا می خواهم به تمام بزرگترها عمر با عزت بدهد و اگر قرار است ما هم به دوران پیری و کم توانی و ناتوانی برسیم، خودش آن چه را که برایمان لازم است در وجودمان نگاه دارد و آن چه لازم نیست از ما بگیرد.

 

     این عزیزان بیشترین چیزی را که از ما می خواهند، سرکشی و پرسیدن احوالشان و شنیدن حرف ها و درد دلهایشان است. وگرنه فرزندانشان مراقب آن ها هستند و نیازی به کمک ما ندارند. آن ها را دریابیم!

 

۱۷ تیر ۹۷ ، ۱۳:۵۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی

بزم محبت


« بنازم به بزم محبت که آن جا          گدایی به شاهی مقابل نشیند ... »


     بزم یعنی جشن و شادمانی جمعی و هم از این رو در بزم محبت، باید جمعی باشند؛ اهل عشق و محبت که گرد هم آیند و زمانی باشد و فرصتی که غنیمت شمرندش و به هم صحبتی هم سرشار سازند، از تجارب عاشقانه و مهرآمیز گروهی و در این بزم عاشقانه پایه و رتبه ی دنیایی اگر چه شاهی، به پول سیاهی نیرزد!

     به عبارت دیگر بزم محبت جایگاه و مقامی است که برگزیدگان عالم عشق، در آن به ذکر محبوب و معشوق ازلی و ابدی مشغول می شوند و جز نام و یاد او بر صفحه ی جسم و جان آنان نمی گذرد و در آن برتری به صفا و خلوص بیشتر است، نه مقام و ثروت مادی و دنیایی!

     و برترین جایگاه بزم محبت، بهشت خداوندی است که همه ی عاشقانِ صادق و شیفتگانِ قرار از کف داده ی حضرت حق، در آن درآمده اند و آن چه اراده کنند، در برابرشان حاضر می شود و این ها همه از کلام حق دانسته می شود، آن جا که در قرآن کریم در اوصاف پرهیزگاران و مقربان درگاه الهی، به وصف بهشت و بهشتیان پرداخته و چنان زیبا آن ها را می نمایاند که هوش از سر هر صاحب عقلی می رباید. امید که آن بزم محبت جایگاهمان باشد و لایقش باشیم.


۱۷ تیر ۹۷ ، ۰۲:۴۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید بیگی