گلایهای محترمانه از مسئولان صدا و سیمای ملی
حتما شما هم بعضی برنامههای صدا و سیمای ملی را مشاهده کردهاید.
بگذریم که بسیاری از آنها فقط اشک آدم را در میآورند و داغ دل آدم را تازه میکنند.
اما در شبکۀ نسیم گاهی بخشهایی از فیلمهای جالب پخش میشود که با وجود کوتاه بودن، ارزش تماشا را دارد.
چون آدم را وامیدارد برود و آن فیلم را پیدا و تهیه کند و ببیند و لذت ببرد!
بعضی برنامههای این شبکه هم به منظور سرگرم کردن مردم و آوردن شادی به خانههای مخاطبان ساخته میشوند.
حال کاری به اینکه در این زمینه موفق عمل میکنند یا نه، نداریم.
در بین این برنامههای به اصطلاح شادی آور، یک برنامۀ جالب (...!!؟) وجود دارد به نام:
(ویتامین خ) (...!!؟)؛ یعنی ویتامین خنده!
رفتار و عملکرد و اجرای لوس مجریان این برنامه از ابتدا تا امروز، حال آدم را بد میکند و حالت توقع به آدم دست میدهد!
اما اگر بشود کلیت برنامه را تحمل کرد، از یک بخش اصلا و ابدا نمیتوان گذشت!!
آن هم بخشی است که یک مجری که خود را انیشتن زمانه میپندارد، به میان مردم جامعه میرود و افراد ساده لوح و کم سوادی را انتخاب میکند.
سپس با آنها مصاحبههای ظاهرا علمی و البته در واقع سرکاری انجام میدهد و در پایان هم میگوید ما با شما شوخی کردیم!
و در ادامه از آنان میپرسد: آیا اجازه میدهید که این مصاحبۀ ما با شما پخش شود؟
فرد بینوا که از جلوی دوربین قرار گرفتن استرس دارد و میخواهد هر چه زودتر از این مهلکه در برود، میگوید: بله!
این در حالی است که حتی یک جمله از مطالبی را که گفته است، به یاد نمیآورد و درک درستی از بلایی که این گروه برنامه ساز به اصطلاح محترم (!!؟) بر سرش آوردهاند، ندارد!
آیا شایسته است که اینطور افراد سادهای را که آزارشان به هیچ موجودی نرسیده است، اذیت کنیم و آنها را در برابر چشم میلیونها بیننده که تعدادی از آنها اقوام و بستگان آن فرد هستند، مسخره کنیم؟
ظاهرا آقایان مسئول صدا و سیما در غیاب برنامه سازان قوی و توانمند، با کمک جستن از این بچههای ناتوانمند، قصد پر کردن ساعات پخش را با هر ترفند و به هر قیمتی دارند.
امیدواریم حضرات بیشتر دقت کنند و برای مردم ـ که در حقیقت ولی نعمتان آنهایند ـ بیش از اینها ارزش و احترام قائل شوند.
امروز یکم ژانویۀ سال 2020 میلادی است. سال نو میلادی را به تمام مردم جهان، به ویژه هم وطنان عزیز تبریک می گوییم.
ان شاءالله سالی پر از خبرهای خوش و خیر و برکت و سلامتی برای همگان باشد.
دیشب بخشهایی از فیلم «جیب برها به بهشت نمیروند!» را از یکی از شبکههای سیما دیدم.
تعداد زیادی از هنرپیشههای فیلم اکنون در میان ما نیستند و از دنیا رفتهاند. روحشان شاد!
اما منظورم این نبود که فیلم را تبلیغ کنم. منظورم بیان نکتهای بود که شاید بتواند تَلَنگُری باشد، برای بعضی از ما آدمهای پر مَشغَله!
بله دوستان؛ ما آن قدر دور و بر خودمان را شلوغ کردهایم و حواسمان به کار گرم است که متوجه نیستیم، چه روزها و چه آدمهای عزیزی را از دست میدهیم!
و ناگهان چشم باز میکنیم و میبینیم که، ای داد! خیلی از اطرافیان و دوستان ما از جمع کم شدهاند!
این غم و غصه جای خودش؛ غم واقعی آنجایی است که میانۀ ما با کسی شِکَرآب شده (به هم خورده) و ناگاه خبردار میشویم که فلانی هم رفت!
آن وقت یک حسرت دائمی و همیشگی تا پایان عمر برایمان باقی میماند که کاش فلان کار را میکردم و یا فلان حرف را میزدم و از او دلجویی میکردم.
تا دیر نشده، بیایید کمی به فکر بیفتیم و دلهایی را که رنجانده یا خدای ناکرده سوزاندهایم؛ کمی شاد کنیم.
به خدا کاری ندارد! فقط باید کمی این غرور لعنتی را کنار بگذاریم.
بعدش آن قدر لذت بخش میشود که متوجه میشویم: بله! ارزشش را داشت!
بشتابید که زمان اندک و محدود است! زنده و پاینده باشید. ان شاءالله!
چند روز پیش برای یک کار بانکی از منزل خارج شدم و قدمزنان تا سر خیابان رفتم.
هوا ابری بود و حتی نسیم هم نمیآمد. کمی که جلوتر رفتم، نم نم باران هم شروع شد.
در راه به افرادی برخوردم که از آمدن باران ذوق زده شده بودند و شادی میکردند.
آنها از پاکی و لطافت هوا میگفتند و خدا را شکر میکردند و از قدم زدن زیر باران لذت میبردند.
گروهی دیگر اما، نگران و ناراحت از بارش باران خدا خدا میکردند که باران نبارد یا اگر بارید، خیلی زود بند بیاید.
همین طور که به حرفهای آنها فکر میکردم، دیدم بعضی در پاسخ شادی یا ناراحتی از آمدن باران، شانه بالا میاندازند و برایشان فرقی نمیکند.
با خودم فکر کردم که اکنون من چه نظری در بارۀ باریدن باران دارم؟
دیدم که مثل همیشه از بارش باران شاد میشوم و با گروه نخست موافقم.
اما از طرفی برای آنها که سرپناه نداشتند یا به دلیل نداشتن عایق مناسب برای بام خانه، نگران ورود این مهمان ناخوانده به منزلشان بودند؛ ناراحت شدم و دعا کردم باران نیاید.
خداوندا! تنها خودت میتوانی کاری کنی که باران، برف و سرما نیاید یا اگر آمد، کمتر کسی از آمدنش آسیب ببیند و ناراحت شود.
خدایا خودت به بی سرپناهان در این سرما و بارندگی پاییز و زمستان کمک کن!
دیروز مشغول گشت و گذار و گفتگو با دوستان در تلگرام بودم که مطلبی بسیار ناراحت کننده و دردناک دیدم. در یک کانال تصویر دو پرنده بود که یکی کنار آب نشسته بود و دیگری می خواست پرواز کند و مثل وقتی که ما چتر نداریم و زیر باران یک کیسه ی نایلونی بزرگ روی سر و دوشمان می کشیم، کیسه ای نایلونی تمام سر و گردن حیوان زبان بسته را پوشانده بود!
اگر کمی و فقط کمی، غرور انسانی را کنار بگذاریم و به فکر محیط زیست و موجودات ساکن در آن باشیم؛ به هیچ روی شاهد این صحنه های دلخراش و دردناک نخواهیم بود. مگر حیوانات چه گناهی دارند که باید به خاطر بی توجهی و بی مسئولیتی بعضی از ما انسان ها، دچار این دردسرها و گرفتاری های وحشتناک شوند و عضوی از بدنشان ناقص شود یا جانشان را از دست بدهند؟
چقدر خوب است؛ وقتی از منزل خارج می شویم، کوچکترین زباله های تولیدی را در ظروف مخصوص بریزیم و با خود به نزدیکترین سطل زباله بیندازیم و این موجودات زیبا و آفریدگان دوست داشتنی خداوند را بیش از این آزار ندهیم!
یک لحظه خود را به جای آن پرنده ی بیچاره بگذارید و تصور کنید، چه حالی دارد؟ نفس کشیدن، دیدن، جهت یابی و پرواز برایش دشوار یا غیر ممکن می شود و احیانا جوجه های گرسنه که انتظار پدر یا مادرشان را می کشند؛ این انتظار سخت و طولانی را در ابتدای زندگی باید مدت ها تجربه کنند، البته اگر زنده بمانند!
فکر می کنم آن ها هم به اندازه ی ما از این زمین، آب، هوا و دیگر نعمت های الهی بهره دارند و باید استفاده کنند و ما حق نداریم، باعث رنج، سختی و گرسنگی این موجودات دوست داشتنی شویم!
امیدوارم کمی به خود بیاییم و از این پس کمی بیشتر به آن ها توجه کنیم و ارزش فراوان و حیاتی این ذخیره های زیستی را برای نسل آینده و زندگی کره ی خاکی بیشتر بدانیم!
محبت به دیگران چند نوع است:
1. بدون این که به دیگری محبت کنی، از دیگران توقع داری به تو محبت کنند و آن؛ محبت افراد خودپسند و متکبر است که محبت دیگران به خود را وظیفه ی آنان می داند.
2. به دیگری محبت می کنی و انتظار داری، دیگری هم در عوض به تو محبت کند و آن محبت بازرگانان و تاجران است که داد و ستد را در تمام امور زندگی از جمله محبت، پیشه ی خود ساخته اند.
3. به دیگری محبت می کنی و اگر پاسخت را با محبت داد، سپاس خداوند را به جا می آوری و اگر به تو محبت نکرد؛ برایش دعا می کنی و چشم انتظار چیزی نیستی.
این نوع از محبت بدون چشم داشت، محبت پدر و مادر و اولیای خدا و در واقع محبت خدایی است و اصل محبت همین است که بی چشم داشت محبت کنی و کسی که به این حد از خود گذشتگی رسیده باشد، یا از اولیای خداست یا با اولیای خدا محشور خواهد بود و خانه ی دلش تا ابد آباد است.
نکته: هنگام محبت کردن؛ موجود نیازمند به محبت ممکن است انسان، حیوان یا گیاه باشد و نباید هنگام محبت کردن؛ بین انسان، گیاه و حیوان تفاوتی باشد. اصل « محبت کردن » مهم است نه موجودی که نیازمند لطف است و چه بسا به گیاه یا حیوان کمک کردن به جهت ناتوانی در بیان مقصود، ارزشمند تر از لطف به یک انسان باشد.
یکی در بیابان سگی تشنه یافت
بُرون از رَمَق در حیاتش نیافت
کُلَه دَلو کَرد آن پسندیده کیش
چو حَبل اندر آن بست دَستار خویش
به خدمت میان بست و بازو گشاد
سگ ناتوان را دَمی آب داد
خبر داد پیغمبر از حال مَرد
که داور گناهان از او عَفو کرد
الا! گر جفا کردی، اندیشه کن
وفا پیش گیر و کَرَم پیشه کن
یکی با سگی نیکویی گُم نکرد
کجا گُم شود خیر با نیکمَرد؟
» بوستان سعدی »
وقتی پاداش آب دادن به سگی تشنه در بیابان، بخشش تمام گناهان باشد؛ اگر به انسانی کمک کنیم، خداوند چه پاداشی به ما خواهد داد؟ این حکایت ارزش و اهمیت کمک و یاری به حیوانات را برای ما روشن می کند. کاش ما با حیوانات نیز انسانی رفتار کنیم!