چندی پیش مسافر تاکسی شدم برای رفتن به گوشه ای از این شهر بی در و پیکر! در میانه ی راه مادربزرگی دست بلند کرد و راننده ی میانسال، ماشین را نگه داشت. مادربزرگ با کمک مسافر عقبی سوار شد و ماشین به راه افتاد.
هنوز دویست قدم نرفته بودیم که مادربزرگ با دعا به جان راننده اعلام کرد که می خواهد پیاده شود. راننده ماشین را با کمی غُرغُر نگه داشت و مادربزرگ باز هم با کمک مسافر عقبی به کُندی و با آرامش پیاده شد، در حالی که هنوز به دعاگویی مشغول بود. بعد تا کنار خیابان عقب عقب رفت و لب جدول نشست تا نفسی تازه کند.
راننده ی عصبانی ترمز دستی را با صدایی وحشتناک کشید و از ماشین پیاده شد. سپس به مجادله با مادربزرگ مشغول شد و ابدا توجهی به خواهش های او و پادرمیانی ما و دیگر مسافران نکرد. مادربزرگ که پولی همراه نداشت، از او خواست گذشت کُنَد و او را در برابر مسافران و رهگذران شرمنده نسازد. اما راننده گوشش بدهکار این حرف ها نبود و ساز خودش را می زد.
بالاخره با اصرار فراوان راننده راضی به حرکت شد و با عباراتی نه چندان زیبا، مادربزرگ بیچاره را آباد کرد. مبلغ کرایه آن قدر ناچیز بود که همه از برخورد راننده با پیرزن بیچاره تعجب کردند.
این گونه برخوردها حتی اگر یک در میلیون باشد، باز هم برای مردم ما و جامعه ی ما نازیباست و ناشایسته! امیدواریم کمتر شاهد این صحنه ها باشیم.