یک روزی ـ حدود سه ماه پیش ـ که حالم اصلا خوب نبود، به وبلاگ نویسی ـ که حدود پنج سالی ازش دور شده بودم ـ رو آوردم. حالم حال کسی بود که مدتی ناچار می شه از خونه ش دور بشه و بعد از مدت ها باز هم برمی گرده به خونه و زندگیش! خدا رو شکر حالم بهتر شد.
وقتی یکی از دوستان تصمیم می گرفت، از وب دور بشه و پُست آخر رو می نوشت، دلم می گرفت و این حال رو بارها و بارها، در سالیان گذشته هم تجربه کرده بودم. اما بالاخره خیاط هم در کوزه افتاد و قرعه ی فال به نام منِ دیوانه زدند. بنا به دلایلی؛ لازم شده کمی دور از وب باشم و به کارهای دیگه برسم تا فرصتی پیش بیاد و بتونم دوباره برگردم.
یکی از بستگان ما روانشاد « سرهنگ مصطفی عباسی » هنگامی که پسرش عازم خارج از کشور بوده، این شعر را سروده و به او می دهد تا به عنوان یادگار با خود ببرد و سفارش می کند که: « این شعر همیشه جلوی چشمت باشد تا وقتی از خانه و خانواده دور هستی، آنان را به یاد داشته باشی و زیاد احساس دلتنگی نکنی! » و پسر هم بنا بر سفارش پدر این پندنامه را تا امروز به یادگار نگاه داشته است.
زنده یاد عباسی، اهل مطالعه بوده و کتابخوانی اندیشمند به شمار می رفتند و علاقه ی ویژه ای به حکیم فرزانه ی توس « ابوالقاسم فردوسی » و شاهکار ارزشمندشان « شاهنامه » داشتند و پندنامه ی مزبور را نیز بر همان وزن ابیات شاهنامه سروده اند. ایشان چند سال پیش که میهمان ما بودند، این شعر را با خط خود نوشتند و به ما هدیه کردند و بنده اجازه ی نشر آن را نیز از ایشان گرفتم. روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
همگی ما از دوران کودکی تا به امروز شنیده و خوانده ایم که به جای دل بستن به دنیا و نعمت هایش، باید به فکر آخرت و بنای خانه ای آباد در آنجا باشیم، زیرا این دنیا مانند کاروانسرایی است که ما چون مسافری چند روز در آن مهمانیم و خانه ی ابدی ما در آخرت است و به زودی به آن سو حرکت خواهیم کرد.
اما در آموزه های دینی ما و گفتار و کردار بزرگان دین، از دنیا به تنهایی بدگویی نشده است؛ بلکه « دل بستن به دنیا و آلوده شدن به آن » است که نهی شده است. یعنی دنیا نباید معشوقه ی ما باشد و بس! اما اگر از دنیا و نعمت هایش استفاده کنیم تا زندگی راحتی داشته باشیم، هیچ مشکلی پیش نمی آید.
یعنی اگر دنیا در دستان ما باشد و در دل ما جایی نداشته باشد، می توانیم از آن برای بهبود زندگی دنیایی خود و دیگران بهره ببریم و خانه ی آخرت خود را نیز آباد کنیم و توشه ای پربار برای این سفر آماده کنیم.
نگاهی به زندگی بزرگان دین و ائمه ی معصومین (ع) نشان می دهد که آن ها با تلاش زندگی راحتی برای خانواده ی خود فراهم کرده بودند و البته دیگران نیز از بذل و بخشش فراوان ایشان بهره ها می بردند. امام علی (ع) بارها نخلستان های بزرگی احداث کرد و به محض به بار نشستن، آن را وقف فقرا و یتیمان نمود.
این نکات و آموزه ها نشانگر آن است که دنیا به منزله ی مرکز تدارکات و پشتیبانی است و ما باید بکوشیم توشه ای شایسته برای سفر ابدی خود آماده کنیم و ناگفته پیداست که انسان مسافر در کاروانسرا نیز به امکانات فراوانی برای خوراک، پوشاک، مسکن و ... نیاز دارد. اما مسئله ی مهم آن است که در دنیا و نعمت هایش نباید غرق شد و از آخرت غافل ماند و یادمان باشد که راه آخرت از دنیا می گذرد.
هنوز چشمام گرم نشده بود که با صدای وحشتناکی از جا پریدم و دور و برم رو نگاه کردم. بعد از خوردن صبحانه گفتم، چند دقیقه دراز بکشم. تازه چرتم برده بود که این صدای لعنتی...! منو از خواب پروند. سریع لباس پوشیدم و به کوچه رفتم. همه ی همسایه ها ریخته بودند بیرون!
همه ایستاده بودند و با هم حرف می زدند و به یک طرف نگاه می کردند. من هم رفتم و اون قسمت رو نگاه کردم. همسایه ی محترمی که تازه تکه زمینی، رو به روی خونه ی ما خریده بود و می خواست خونه بسازه؛ ساعت هفت صبح داشت، تیرآهن خالی می کرد...!!
وقتی همسایه ی جدید همه رو کنار هم دید، بی صدا سرش رو انداخت پایین و رفت توی ماشینش نشست. ما هم بی صدا برگشتیم خونه هامون. لابد خجالت کشیده بود و لازم نبود ما شکایت یا اعتراضی بکنیم.
***
چند سال بعد ما تکه زمینی رو که کنار خونه مون بود، خریدیم و مشغول بنایی شدیم. یک روز عصر همین که از سر کار اومدم، از سر کوچه دیدم چند نفر جلوی خونه مون جمع شدند. نگران شدم و سریع خودم رو رسوندم و دیدم همون همسایه ی محترم از این که دو سه تا آجر رو بچه ها توی کوچه پخش و پلا کردند، نارحت شده و داره داد و فریاد می کنه!
رفتم جلو و بعد از سلام و احوالپرسی با جمع، با همون لباس مرتب، آجرها رو جمع کردم و ریختم زیر دیوارمون. بعد کنار ایستادم و حضرت والا ماشینشون رو بردند داخل حیاط مبارک! من حق رو به همسایه مون دادم.
حال قضاوت با شما که رفتار ما درست بود یا رفتار آن همسایه ی محترم ...؟!