۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گُل» ثبت شده است

آخر «غُر زدن» هم شد کار...!؟

 

چند روز پیش برای انجام کاری اداری از منزل خارج شدم و به سر کوچه آمدم تا سوار تاکسی شوم.

 

همین که سر کوچه رسیدم، یکی از دوستان جلوی پایم ترمز کرد و از من دعوت کرد با او همراه شوم.

 

وقتی راه افتادیم، در طول مسیر شروع کرد از جامعه و سیاست و فرهنگ و اقتصاد و ... باقی مسائلی که نه من از آنها سررشته داشتم و نه خودش چیزی از آنها سر در می آورد؛ سخن گفتن!

 

چشمتان روز بد نبیند؛ این دوست ما، آنقدر آسمان و ریسمان به هم بافت که خسته شد و در نهایت تمام اقشار اجتماع را با هر سلیقه و تفکر متهم و محکوم کرد و در ذهنش مجازات کرد!

 

من هم فقط نگاه می کردم و ــ بدون تایید و تکذیب ــ تنها شنوندۀ سخنانش بودم و چون سنش از من بیشتر بود؛ ادب حکم می کرد که منتظر شوم تا حرفش تمام شود و بعد چیزی بگویم.

 

اما ایشان ابدا به من فرصت ندادند و تا به مقصد برسیم، داد سخن دادند و موقع خداحافظی فرمودند: «فکر کنم با ما قهر کردی که چیزی نگفتی!...»

 

و بلافاصله خودش جواب داد: «بگو تو اصلا مهلت حرف زدن دادی؟...» بعد هر دو خندیدیم و با هم خداحافظی کردیم.

 

***

 

«اگر هر یک از ما به جای «غُر زدن» و زیر سوال بردن این و آن؛ بکوشیم در محل کار و زندگی وظایف مان را درست انجام دهیم، بدون شک دنیای قشنگ تری را برای اطرافیان مان می سازیم!»

 

و در نهایت می شود: «یک گُل! ده گُل! ده ها گُل! اینجا! آنجا! هرجا گُل!...» یعنی با هر گُل که اضافه می شود؛ دنیای ما رنگ و بوی بهتری به خود می گیرد و گلستان می شود.

 

 

 

۲۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۰:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی

مَرد (1)

« مَرد! »



            شیشه ی جلو رو که تمیز کرد، چراغ سبز شد و راننده یک اسکناس داد دست باد تا به پسرک برسونه و تند گاز داد و رفت. باد اسکناس رو کمی چرخوند و بعد با شوخی توی جوی آب انداخت. 

       پسرک که اسمش مرتضی بود، شیرجه زد توی جوی پر آب و اسکناس رو به هر زحمتی بود از آب پس گرفت. بعد نگاه کرد و دید که اسکناس نیست؛ یک تِراول پنجاه تومنیه! 

     خیلی خوشحال شد، اما یک دفعه اون تِراول رو توی جیبش مچاله کرد و یک اسکناس دو تومنی رو توی آب فرو کرد و آورد بیرون. بعد شاد و خندان به طرف دیگه ی چهار راه حرکت کرد.

     ***

     اون طرف چهار راه جَوون خوش قیافه ای با لباس کثیف نشسته بود و اطرافش پر از دسته های گل، فال و یک سری خرت و پرت های دیگه بود. 

     مرتضی که می دونست جبار ـ همون جَوون خوش قیافه ـ مراقبش بوده، اسکناس دو تومنی خیس رو نشونش داد و گفت: فکر کرده می ذارم پول منو با خودش ببره!

     جبار نگاهی بهش انداخت و گفت: آفرین! داری کم کم مرد میشی. اگه کمی عاقل تر بشی این چهار راه رو با بچه ها می سپرم بهت تا دیگه مجبور نباشی شیشه بشوری و اذیت بشی.


۱۸ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی

« زخم زبان »

     امروز پس از سال ها دوستی (؟!) را دیدم و با او از روزهای خوش و ناخوش گذشته سخن گفتم و با هم درد دل کردیم. یاد بعضی ماجراها که با دوستان دیگر داشتیم به خیر؛ و البته یادآوری برخی ماجراها نیز اصلا خیر  نیست که هیچ، بلکه باعث آزار روح و جان آدم می شود.

     امام علی (ع) می فرماید: « ضَربُ الِّلسَانِ اَشَدُّ مِن ضَربِ السِّنَانِ: زخم زبان از زخم نیزه بدتر است. » حتما این ضرب المثل مشهور را هم شنیده اید که: ( زخم شمشیر خوب می شود؛ اما زخم زبان هیچ وقت خوب نمی شود! ) مولوی نیز در مثنوی داستانی در باره ی همین ضرب المثل و همین موضوع دارد، که بسیار زیباست و علاقه مندان می توانند بدان مراجعه کنند.

     نمی دانم برخی افراد چگونه شخصیتی دارند؛ که حاضر می شوند، به راحتی روح و روان و اعصاب دیگران را عرصه ی تاخت و تاز بی رحمانه ی خود قرار دهند و ابدا به این موضوع نمی اندیشند؛ که ممکن است، آسیب های ناشی از سخنان گهربار (؟!) ایشان، غیر قابل جبران باشد و یا به سختی جبران شود.

     به قول بزرگی تا وقتی تیر از چلّه ی کمان رها نشده، می توان جلو حرکتش را گرفت؛ اما هنگامی که تیر رها شد، دیگر کاری از دست انسان بر نمی آید و این که به کدام هدف و چگونه برخورد می کند؛ به اختیار پرتاب کننده نیست! پس چقدر خوب است؛ پیش از گفتن مطلبی به عواقب احتمالی که ممکن است، به وجود بیاورد؛ بیندیشیم و اگر دیدیم، سخنان ما کسی را نمی آزارد و دلی را نمی شکند، آن گاه به بیان سخن بپردازیم.


     شاعران هم میهن مان چه زیبا سروده اند:


          تا توانی دلی به دست آور          دل شکستن هنر نمی باشد


                                                                                                   

                                                        ***** 

 تا توانی رفع غم از چهره ی غمناک کن

                                        در جهان گریاندن آسان است، اشکی پاک کن

 تا ز باغ خاطرت گل‌های شادی بشکفد

                                         هر چه در دل تخم کین داری، به زیر خاک کن!

                                      

                                                               (شاعر: ملک الشعرای بهار)


۰۴ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۰۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی

میهن ِ آباد! (2)

     پیمان سیم: همیشه نسبت به همه ی مردم و همه چیز امانتدار باشیم. امانت فقط پول یا چیزهایی مثل آن نیست. گاهی سخن و یا ماجرایی را باید برای حفظ آبروی انسانی، تا ابد نزد خود به امانت نگاه داریم. فراموش نکنیم، هر انسانی تعداد انگشت شماری دوست یکرنگ دارد و اگر از مطلبی آگاه شد، دوستان نزدیکش را در جریان خواهد گذاشت و این امانت و راز آشکار شده و ما را شرمنده خواهد کرد.


*****


     پیمان چهارم: لبخند ارزان ترین و در عین حال ارزشمند ترین هدیه ای است که می توان به دیگران، چه دوست، چه فامیل و چه غریبه بخشید. یادمان باشد، مشکلات ما به دیگران ربطی ندارد و اطرافیان ما تقصیری ندارند که ما را عبوس، گرفته و اخمو ببینند. در صورت نیاز می توانیم از آنان کمک بگیریم، اما نه با چهره ای گرفته و ناراحت. چهره ی ما گلی است که شکفته اش بسیار زیباتر از غنچه ی آن است.

*****


     پیمان پنجم: یک انسان سال ها تلاش می کند، تا برای خودش شخصیتی بسازد؛ که نزد دیگران با آن ویژگی های شخصیتی شناخته شود. حال اگر نادانسته اشتباهی کوچک یا بزرگ انجام داد، نباید تمام شخصیت فرد را زیر سوال برد و تنها می توان اشتباه فرد را مواخذه کرد و به خاطر یک اشتباه نباید تمام کارها و رفتار و شخصیت فرد را مورد سرزنش قرار داد. هیچ گاه انسان با یک اشتباه از انسانیت دور نخواهد شد و یک حرکت، گفتار یا رفتار به هیچ روی نماینده ی شخصیت و منش یک انسان نیست.


۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۲:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی

خنده بر هر درد بی درمان دواست!


خنده بر هر درد بی درمان دواست 
خنده آغـاز خـوش هـر مـاجراسـت

خنده را بر چهره چـون مهمان کنی 
صـورت خــود را اگـر خـنـدان کـنـی

زنـدگـی بـا خـنـده گـر جـاری شـود 
نـور شـادی گـر بـه چـشمانـت رود

مـی رود غــــم از درون سـیـنـه ات 
محو خـواهد شد به خنده کینه ات

مشـکلات مـا دگـر حـل مـی شـود 
کـار و بـار غـصـه مخـتل می شود ... !

«شاعر: ... ؟!»


     خنده؛

          خنده یک مرحله ی پیشرفته تر لبخند است، به طوری که اگر لبخند را به غنچه تشبیه کنیم، خنده دقیقا یک گل شکفته و باز شده ی خوشبو خواهد بود.

          محققان گفته اند، اگر ما تظاهر به خندیدن کنیم؛ ضمیر ناخودآگاه ما در تشخیص اصل یا ظاهری بودن خنده و شادی ما، چندان دقت نمی کند و آن را اصل می پندارد و پیام آرامش به بدن می دهد و بدین صورت حال ما بهتر می شود.         

          اکنون بیایید، خسیس نباشیم و یک شکم حسابی بخندیم. اگر هم خنده مان نمی آید، ادای خندیدن را درآوریم. باور کنید، این کار - خندیدن - به ما انرژی فراوانی می دهد. امتحان کنید و نتیجه را ببینید!


۲۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی

لختی بخند، خنده ی گل زیباست!


     لبخند؛

          آری! فقط یک لبخند، بزرگ ترین هدیه ی رایگانی است که می توانیم به خانواده و اطرافیان خود بدهیم و حال آنان را با این کار بهتر کنیم. اگر همواره لبخند بزنیم، چین و چروک چهره مان هم کم تر می شود و پوست صورتمان شاداب تر خواهد شد. 

          ناگفته پیداست، وقتی حال کسانی که با آنان برخورد می کنیم، خوب باشد؛ ما نیز از این موج انرژی مثبت بهره مند شده و شاداب تر خواهیم شد. لبخند مانند سلام در هنگام برخورد با دیگران، اعلام این نکته به آنان است که؛ نگران نباشید، از طرف ما هیچ آسیبی به شما نخواهد رسید و شما در کنار ما در امان هستید! 

          این نکته رفتارهای ما با اطرافیان و همشهریان را بهبود خواهد بخشید، زیرا لبخند اعلام سلامت روح و روان ماست و در وجود دیگران، به ویژه اطرافیانی که با ما برخورد می کنند؛ آرامشی فراوان به وجود می آورد.        

۲۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۲۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی

« از محبت خارها گُل می شود ... ! »


از محبت تلخ ها شیرین شود                وز محبت مِس ها زَرّین شود

از محبت دُردها صافی شود                 وز محبت دَردها شافی شود

از محبت خارها گل می شود               وز محبت سرکه ها مُل می شود

از محبت دار تختی می شود                وز محبت بار بختی می شود

از محبت سِجن گُلشَن می شود              بی محبت روضه گُلخَن می شود

از محبت نار نوری می شود               وز محبت دیو حوری می شود

از محبت سنگ روغن می شود            بی محبت موم آهن می شود

از محبت حُزن شادی می شود             وز محبت غول هادی می شود

از محبت نیش نوشی می شود             وز محبت شیر موشی می شود

از محبت سُقم صِحت می شود              وز محبت قَهر رَحمت می شود

از محبت مرده زنده می شود               وز محبت شاه بنده می شود

از محبت گردد او محبوب حق             گرچه طالب بود شد مطلوب حق!

                         « مولانا جلال الدین محمد بلخی »
۲۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۲:۵۹ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید بیگی