۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پلیس» ثبت شده است

در آینده می خواهید چکاره شوید؟


     آیا شما هم این موضوع جالب کلاس انشا را به یاد دارید؟ چقدر خوب است که آدم در طول زندگی به دلیل تجربه هایی که به دست می آورد، نظرش در باره ی شغلی که برای آینده اش انتخاب کرده، تغییر می کند. وگرنه امروز به کاری مشغول بودیم که هیچ علاقه ای بدان نداشتیم یا از آن هیچ لذتی نمی بردیم.

     در سنین پایین و دوره ی ابتدایی همه دوست دارند دکتر، خلبان، پلیس و ... شوند و سال ها می گذرد و به مرور نظرشان عوض شده و کم کم با شغل های دیگری هم آشنا و به آن ها علاقه مند می شوند.

     بعضی ها هم تا سنین جوانی و چه بسا میانسالی هنوز جیره خوار خانواده اند و هنوز تصمیمی برای شغل آینده و تامین هزینه های زندگی خود و خانواده شان نگرفته اند و سردرگم و حیرانند.

     البته بعضی از بچه ها در سنین پایین ناخواسته بزرگ شده و به کار مشغول می شوند و درآمد خود را یا به خانواده می دهند یا برای آینده ی خود پس انداز می کنند. این گروه از بچه ها، به بچه های کار معروفند.

     در این بین آنان که شغل خود را بر اساس علایق و توانمندی های خود انتخاب کرده اند، از کار خود لذت می برند و دیگران که از این گروه جدایند، فقط روز را شب می کنند و عمرشان با حسرت همیشگی خواسته هایشان تلف می شود.

     من با تمام وجود به کارم علاقه داشته و دارم و از دوران تحصیل همواره از خدا خواسته بودم که مرا از این محیط دور نسازد و خدا را شکر که عمرم در کاری صرف شد که هم بدان علاقه داشتم و هم از آن لذت می بردم، چون از تجربه های دیگران استفاده کردم و در این زمینه توانمند شدم.

آیا شما هم از شغلی که دارید، راضی هستید و از آن لذت می بَرید؟


۰۷ مرداد ۹۷ ، ۱۴:۰۳ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید بیگی

قدردانی!


- خسته نباشی سرکار! چند ماه خدمتی ؟ ...


     گاهی اوقات همین جمله های ساده  ـ سلام، احوال پرسی، خسته نباشی، خداقوت، تشکر و ... ـ به سربازان داخل برجک های نگهبانی، پلیس های سر چهار راه یا در جاده های بین شهری، کارکنان ایستگاه های امداد و نجات هلال احمر، ماموران محافظت پارک ها، پاکبان ها (همون رفتگرهای عزیز و زحمت کش خودمون!)، مادربزرگ ها و پدربزرگ هایی که توی پارک کنار هم نشستند، کارکنان مراکز درمانی و ... به اطرافیان ما انرژی بیشتری می ده و نشون می ده که ما اون ها رو می بینیم و بابت بودنشون و زحماتی که می کشند، ازشون سپاس گزاریم.



     با این کار خستگی شون کمتر می شه و احساس بهتری پیدا می کنند. وقتی ما قدرشناس هموطنانی باشیم که عمرشون رو برای راحتی و آسایش ما اختصاص دادند، اون ها توان بیشتری پیدا می کنند و نتیجه ی کارشون هم مردم رو راضی تر می کنه و هم خودشون لذت بیشتری از خدماتشون می بَرند.



     کاش کمی بیشتر حواسمون به دور و برمون باشه و با دقت بیشتری به اطرافیان و کارهاشون نگاه کنیم و متوجه باشیم که چقدر در زندگی ما عزیز و مهم هستند و این نکته رو بهشون یادآوری کنیم. بهتره از خانواده یعنی؛ پدر، مادر، برادر، خواهر و فامیل شروع کنیم و به همشهریان و هموطنان عزیزمون برسیم.



۲۲ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی

همسر آزاری ... !


     زن بیچاره خسته و بیحال روی تخت اورژانس بیمارستان، کودکش را در آغوش گرفته و به خواب رفته بود. تماشای مادر و فرزند، احساس خوبی به آدم می داد. بی اختیار یاد دوران کودکی می افتادی که در آغوش مادرت مثل فرشته ها می خوابیدی.

*****

     اولین بار دو سه روز قبل او را دیدم، وقتی برای انجام کاری به طرف بانک نزدیک شرکت می رفتم. رنگش پریده بود و پای چشمش سیاه و یک گونه اش سُرخِ سُرخ بود و داشت می لرزید. هوا سرد نبود، اما لرزش سرتاپایش را گرفته بود و قدرت حرکت نداشت. ایستادم و به کمک یکی دو نفر از خانم های عابر کمی آب به او دادیم و اورژانس اجتماعی را خبر کردیم.



     مدت زیادی نگذشت که آمدند و بعد از کمی صحبت همراه او به پاسگاه رفتند. من دیگر از او خبر نداشتم تا امروز که یکی از همکاران را به دلیل افت فشار به بیمارستان آوردم. کنار تخت همکارم ایستاده بودم تا سِرُمَش تمام شود که زن را به همراه بچه ی چهار پنج ساله اش که روی تخت خوابیده بود، دیدم. مادر کنار پسرش ایستاده بود و او را نوازش می کرد.

     پدرش چند روز پیش مادر را از خانه بیرون انداخته بود و اجازه نداده بود، بچه را ببیند. حالا هم به خاطر تلاش برای خودکشی در بخش دیگری تحت نظر بود. همسایه ها پلیس و اورژانس را خبر کرده بودند.

*****

     بعضی وقت ها یک درگیری ساده ی لفظی را آن قدر ادامه می دهیم که زندگی آرام خود را به یک جهنم واقعی تبدیل می کنیم. اولین شراره های آتش ضعیف تر ها ـ بچه ها و بعد مادرها ـ را می سوزاند. کاش پیش از دیر شدن، قدری صبر و حوصله داشته باشیم!!!


۲۲ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۲۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی