آیا شما هم این موضوع جالب کلاس انشا را به یاد دارید؟ چقدر خوب است که آدم در طول زندگی به دلیل تجربه هایی که به دست می آورد، نظرش در باره ی شغلی که برای آینده اش انتخاب کرده، تغییر می کند. وگرنه امروز به کاری مشغول بودیم که هیچ علاقه ای بدان نداشتیم یا از آن هیچ لذتی نمی بردیم.
در سنین پایین و دوره ی ابتدایی همه دوست دارند دکتر، خلبان، پلیس و ... شوند و سال ها می گذرد و به مرور نظرشان عوض شده و کم کم با شغل های دیگری هم آشنا و به آن ها علاقه مند می شوند.
بعضی ها هم تا سنین جوانی و چه بسا میانسالی هنوز جیره خوار خانواده اند و هنوز تصمیمی برای شغل آینده و تامین هزینه های زندگی خود و خانواده شان نگرفته اند و سردرگم و حیرانند.
البته بعضی از بچه ها در سنین پایین ناخواسته بزرگ شده و به کار مشغول می شوند و درآمد خود را یا به خانواده می دهند یا برای آینده ی خود پس انداز می کنند. این گروه از بچه ها، به بچه های کار معروفند.
در این بین آنان که شغل خود را بر اساس علایق و توانمندی های خود انتخاب کرده اند، از کار خود لذت می برند و دیگران که از این گروه جدایند، فقط روز را شب می کنند و عمرشان با حسرت همیشگی خواسته هایشان تلف می شود.
من با تمام وجود به کارم علاقه داشته و دارم و از دوران تحصیل همواره از خدا خواسته بودم که مرا از این محیط دور نسازد و خدا را شکر که عمرم در کاری صرف شد که هم بدان علاقه داشتم و هم از آن لذت می بردم، چون از تجربه های دیگران استفاده کردم و در این زمینه توانمند شدم.
آیا شما هم از شغلی که دارید، راضی هستید و از آن لذت می بَرید؟