همین طور به بقیه ی چاه ها هم سر زدیم و هر چند تا یکی رو امتحان می کردیم تا ببینیم، آب داره یا نه؟ بالاخره چاه ها رو رد کردیم، تا رسیدیم به مادر چاه؛ چاهِ اصلی قنات. چند تایی سنگ انداختیم و صدای آب رو شنیدیم. برادرم تعجب کرده بود. می گفت تا یکی دو ماه پیش این چاه خشک بود.

     بعد رفتیم خونه و ماجرا رو تعریف کردیم. قرار شد، فردا با طناب و وسایل برگردیم و بریم داخل چاه رو ببینیم. فردا صبح زود با پدر، برادر و چند نفر از اهالی رفتیم و به مادر چاه رسیدیم. یکی از اهالی که وارد بود، طناب رو به خودش بست و با کمک ما وارد چاه شد. کم کم پایین رفت تا رسید ته چاه. چند دقیقه ای گذشت، تا این که فریاد زد: منو بکشید بالا.



     با کمک ما بالا اومد و تمام لباس هاش خیس بود. گفت: باورتون نمی شه، قنات قد دو سه تا آدم آب داره! اما چشمش کور شده و به چاه های بعدی راه نداره. باید لایروبی بشه. بعد همگی به آبادی برگشتیم و شب بعد از نمازجماعت، جریان رو برای مردم گفتیم. همه حاضر به کمک بودند. کدخدا گفت: چاه عمیق چاره ی کار نیست! شیره ی جون زمین رو می کشه و گرفتار می شیم.

     همه تایید کردند و قرار شد، اگر قنات ـ حتی با آب کم ـ راه افتاد، قید چاه عمیق رو بزنند. اما لایروبی قنات کار ساده ای نبود. هم نیروی ورزیده و با تجربه لازم بود و هم هزینه داشت. فردای اون روز با کد خدا و آقاجون به جهاد کشاورزی رفتیم و ماجرای قنات رو گفتیم. کارشناسان جهاد استقبال کردند و بعد از بازدید و بررسی، قول کمک دادند.



     ما از هفته ی بعد کار لایروبی قنات رو شروع کردیم. کار لایروبی، سخت و طاقت فرسا بود؛ اما با همت اهالی و حمایت جهاد کشاورزی بعد از دو سه ماه قنات راه افتاد و آب به چشم قنات رسید. مقدار آب از اون چیزی که فکر می کردیم، کمتر بود. اما همین آب برای زمین های آبادی کافی بود.

     وقتی قنات راه افتاد، دیگه کسی مجبور نبود از ده بالا آب بخره تا باغ و مزرعه ش رو سر سبز نگه داره. آب قنات در فرصت کوتاهی هم زمین ها و هم آب و هوای آبادی رو عوض کرد. من به عنوان یک مهندس کشاورزی اولین کارم رو از آبادی خودمون شروع کردم و با هماهنگی جهاد کشاورزی، به روستاهای اطراف هم سری زدم و با مردم صحبت کردم، تا بتونم به اون ها هم کمک کنم.

     اگر کمک اهالی و حمایت جهاد کشاورزی نبود، هیچ کدوم از برنامه ها و طرح های ما به نتیجه نمی رسید. از قدیم گفتند: « یک دست صدا نداره! »