آیا از دوران کودکی و خردسالی ـ پیش از شش سالگی ـ خاطره ای در ذهن دارید؟ این خاطرات ـ اگر به یاد بیاورید ـ نابترین و عالی ترین خاطرات یک فرشته ی معصوم است که هنوز استادان بزرگوار موفق به آموختن روش های برخورد انسانی(!) به او نشده اند و صفحه ی دلش هنوز سفید و پاک است و بوی خدا می دهد!

     در این خاطرات نه از خشونت و تندی و نه از حسادت و بد اخلاقی های معمول ما انسان ها خبری هست. هر چه هست برخوردهای ساده و پاک کودکانه است که وقتی به آن فکر می کنیم، قلبمان فشرده می شود و حسرتی عمیق و جانکاه بر وجودمان می نشیند و آرزو می کنیم، کاش در آن دوران می ماندیم و بزرگ نمی شدیم!

     چون با بزرگ شدنمان فقط قد نکشیدیم؛ بلکه فکر، روح و خواسته هایمان هم رشد کردند و دلمان را به آرزوهای دنیایی آلودند. سپس آموختیم، بر اساس سود و زیان خودمان دنیا و مردمان رنگارنگ آن را ببینیم و بی رحمانه قضاوتشان کنیم!

     اکنون از خدای مهربان خود عاجزانه می خواهیم، اگر بازگشت به فطرت پاک و بی آلایش کودکیمان ممکن نیست؛ یاریمان کند، تا رنگ و بوی آن دوران را در دلمان مهمان کنیم و از این رهگذر با یاد بهشت کودکی، لذتی هر چند کوچک اما بی پیرایه و ساده ببریم که بزرگان گفته اند:


« آب دریا را اگر نتوان کشید          هم به قدر تشنگی باید چشید! »