۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اورژانس» ثبت شده است

فایده ی آرامش


     چند ماه پیش در خیابان مشغول رانندگی بودم که چراغ راهنمایی قرمز شد. یکی از رانندگانی که جلوتر از ما بود، سعی کرد از فرصت استفاده کند و پیش از آمدن خودروهای مسیر دیگر تقاطع، از چهار راه بگذرد. اما در محاسباتش دچار اشتباه شد و با خودروی دیگری تصادف کرد.

     هر دو راننده از ماشین پیاده شدند و شروع به بحث و دعوا کردند. هر یک با تکان دان قفل فرمان در هوا سعی می کرد، طرف مقابل را بترساند و از میدان به در کند. بقیه ی خودروها از مسیر باقی مانده می گذشتند و هنگام عبور چند لحظه این بحث و دعوا را تماشا می کردند و راه دیگران را ناخواسته می بستند.

     بالاخره با پادرمیانی چند رهگذر قرار شد، مدارک را رد و بدل کنند و چون خسارت جزئی بود، با هم به تفاهم برسند. هر دو در حالی که غُر می زدند، برگه های بیمه را رد و بدل کردند. ناگهان گواهینامه ی فرد متخلف که جلوی ما حرکت می کرد، از دستش به زمین افتاد.

     راننده ی دیگر سریع جلو آمد تا آن را بردارد و مدرکی اضافه به عنوان گرو همراه داشته باشد. راننده ی صاحب گواهینامه او را به عقب هُل داد تا مانع این کارش شود. اما این هُل دادن باعث شد، راننده ی مقابل تعادلش را از دست بدهد، به زمین بیفتد و پشت سرش با آسفالت برخورد کند.

     راننده ی بیچاره از هوش رفت. همه دور و برش را گرفتند و می خواستند کمکش کنند. در همین حال یک آمبولانس اورژانس که از چهار راه می گذشت، با اشاره ی مردم ایستاد و به کمک آمد. آن ها خیلی زود راننده را به بیمارستان رساندند.

     راننده ی خاطی شرمسار و پشیمان مانده بود و افسر راهنمایی و رانندگی سر چهار راه او را داخل خودرو نشاند تا همکارانش برسند. اگر کمی حوصله می کرد، این اتفاق روی نمی داد. اگر گواهینامه در دست راننده ی مقابل می ماند، چه می شد؟ افسوس که هیچ کدام از این اگرها مشکل گشا نیستند.



     کاش در حوادثی که برایمان پیش می آید، بکوشیم خونسرد و آرام بمانیم تا قانون و مقررات مشکل را حل کند. زیرا بعد از تمام این جریانات، در نهایت باید قانون حکم کند و ما موظفیم تابع قانون باشیم.

     خوشبختانه راننده ی آسیب دیده از این حادثه نجات یافت. اما همه ی ما بسیاری از این حوادث را دیده یا شنیده ایم که در آن، فردی جانش را از دست داده و خانواده ای داغدار شده است. حفظ خونسردی و آرامش و پیروی از قانون بهترین کار است!


۳۱ تیر ۹۷ ، ۱۴:۰۹ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سعید بیگی

همسر آزاری ... !


     زن بیچاره خسته و بیحال روی تخت اورژانس بیمارستان، کودکش را در آغوش گرفته و به خواب رفته بود. تماشای مادر و فرزند، احساس خوبی به آدم می داد. بی اختیار یاد دوران کودکی می افتادی که در آغوش مادرت مثل فرشته ها می خوابیدی.

*****

     اولین بار دو سه روز قبل او را دیدم، وقتی برای انجام کاری به طرف بانک نزدیک شرکت می رفتم. رنگش پریده بود و پای چشمش سیاه و یک گونه اش سُرخِ سُرخ بود و داشت می لرزید. هوا سرد نبود، اما لرزش سرتاپایش را گرفته بود و قدرت حرکت نداشت. ایستادم و به کمک یکی دو نفر از خانم های عابر کمی آب به او دادیم و اورژانس اجتماعی را خبر کردیم.



     مدت زیادی نگذشت که آمدند و بعد از کمی صحبت همراه او به پاسگاه رفتند. من دیگر از او خبر نداشتم تا امروز که یکی از همکاران را به دلیل افت فشار به بیمارستان آوردم. کنار تخت همکارم ایستاده بودم تا سِرُمَش تمام شود که زن را به همراه بچه ی چهار پنج ساله اش که روی تخت خوابیده بود، دیدم. مادر کنار پسرش ایستاده بود و او را نوازش می کرد.

     پدرش چند روز پیش مادر را از خانه بیرون انداخته بود و اجازه نداده بود، بچه را ببیند. حالا هم به خاطر تلاش برای خودکشی در بخش دیگری تحت نظر بود. همسایه ها پلیس و اورژانس را خبر کرده بودند.

*****

     بعضی وقت ها یک درگیری ساده ی لفظی را آن قدر ادامه می دهیم که زندگی آرام خود را به یک جهنم واقعی تبدیل می کنیم. اولین شراره های آتش ضعیف تر ها ـ بچه ها و بعد مادرها ـ را می سوزاند. کاش پیش از دیر شدن، قدری صبر و حوصله داشته باشیم!!!


۲۲ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۲۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی