۵۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خداوند» ثبت شده است

هویت دوگانه


     گروهی از مردم کشور ما دچار نوعی دوگانگی هویت و شخصیت شده اند. یعنی اندیشه، سخن و عملکردشان به گونه ای است که می شود، دو نوع شخصیت را در وجودشان مشاهده کرد.

     از یک سو دلشان می خواهد انسانی مثبت، مفید، قابل اعتماد، دلسوز و به معنی واقعی کلمه انسان باشند. یعنی آن چه خوبان همه دارند، ایشان یکجا دارا باشند!

     از سوی دیگر با ملاحظه ی بعضی افراد و شرایط، ترجیح می دهند؛ منفی، طمعکار، فرصت طلب، بی رحم و به معنی واقعی کلمه شیطان باشند! و این کار را زرنگی می دانند!

     وقتی در کنار خانواده هستند، حامی دلسوزی می شوند که از پرواز یک پروانه به وجد آمده و اشکشان جاری می شود. اما وقتی از خانواده دورند، ممکن است، برخوردی تند و نامناسب با دیگران، حتی کودکان و حیوانات داشته باشند.

     این قبیل افراد شخصیتی مردم آزار و بسیار خودپسند دارند و چهره ی زیبایشان، در واقع نقابی است که این زشتی ها را به طور موقت می پوشاند. اما از آن جایی که خورشید همیشه پشت ابر نمی ماند، یک روز همه چیز آشکار می شود و اطرافیان از عمق زشتی درونشان اگاه می شوند.

     همواره آرزو کرده ام که این افراد پیش از کنار رفتن نقابشان، به خود آیند، توبه کنند و درون و بیرون خود را پاک و با صفا کنند. بدترین منظره برای من شرمندگی یک انسان به هر دلیل و در هر شرایط است و از خدا خواسته ام که تا حد امکان شاهد این صحنه ها نباشم. تا او چه صلاح بداند و برایمان چه رقم بزند!


۱۸ مرداد ۹۷ ، ۱۶:۱۱ ۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سعید بیگی

دوران فرشتگی!


     آیا از دوران کودکی و خردسالی ـ پیش از شش سالگی ـ خاطره ای در ذهن دارید؟ این خاطرات ـ اگر به یاد بیاورید ـ نابترین و عالی ترین خاطرات یک فرشته ی معصوم است که هنوز استادان بزرگوار موفق به آموختن روش های برخورد انسانی(!) به او نشده اند و صفحه ی دلش هنوز سفید و پاک است و بوی خدا می دهد!

     در این خاطرات نه از خشونت و تندی و نه از حسادت و بد اخلاقی های معمول ما انسان ها خبری هست. هر چه هست برخوردهای ساده و پاک کودکانه است که وقتی به آن فکر می کنیم، قلبمان فشرده می شود و حسرتی عمیق و جانکاه بر وجودمان می نشیند و آرزو می کنیم، کاش در آن دوران می ماندیم و بزرگ نمی شدیم!

     چون با بزرگ شدنمان فقط قد نکشیدیم؛ بلکه فکر، روح و خواسته هایمان هم رشد کردند و دلمان را به آرزوهای دنیایی آلودند. سپس آموختیم، بر اساس سود و زیان خودمان دنیا و مردمان رنگارنگ آن را ببینیم و بی رحمانه قضاوتشان کنیم!

     اکنون از خدای مهربان خود عاجزانه می خواهیم، اگر بازگشت به فطرت پاک و بی آلایش کودکیمان ممکن نیست؛ یاریمان کند، تا رنگ و بوی آن دوران را در دلمان مهمان کنیم و از این رهگذر با یاد بهشت کودکی، لذتی هر چند کوچک اما بی پیرایه و ساده ببریم که بزرگان گفته اند:


« آب دریا را اگر نتوان کشید          هم به قدر تشنگی باید چشید! »


۱۷ مرداد ۹۷ ، ۱۵:۱۶ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید بیگی

کاریز (قنات) 1

     سر جاده آبادی که رسیدیم، گفتم مینی بوس نگه داشت و پیاده شدم. شاگرد راننده از بالای باربند چمدونم رو داد پایین. بعد مینی بوس ناله کنان راه سربالایی دامنه ی کوه رو گرفت و رفت. من هم بلافاصله چمدون به دست راه افتادم طرف آبادی.

     چمدون سنگین بود و خدا خدا می کردم، یکی برسه و کمکم کنه. یک دفعه صدای یک موتوری از پشت سرم اومد. برگشتم و نگاه کردم. یکی از اهالی بود که نگه داشت و من رو هم سوار کرد و به آبادی رسوند. توی اون چند دقیقه خبرهای مهم رو گرفتم و به طرف خونه ی پدری رفتم.

     وقتی رسیدم و در زدم، صدای مادربزرگ ـ که ما ننجون صداش می کردیم ـ از کُنج اِیوون شنیده شد که داد می زد: یکی اون در رو باز کنه، دارن در می زنند. طولی نکشید که در باز شد و من اول از همه خواهر کوچکم رو دیدم. باورم نمی شد. ماشاءالله چقدر بزرگ شده بود.

     رفتیم تو و خواهرم با فریاد، خبر اومدن من رو اعلام کرد. یک دفعه همه ریختند، توی حیاط و ولوله ای به پا شد که بیا و ببین! بعد رفتیم توی اِیوون کنار ننجون نشستیم و نفسی تازه کردیم و بعد از خوردن شربت و چایی، احوالپرسی شروع شد و من از تموم شدن درسم گفتم و این که کارم رو از محل خودمون شروع می کنم.

     توی این سه چهار سالی که من نبودم، خیلی چیزها تغییر کرده بود. اما آدم ها کمتر تغییر کرده بودند و تنها یه چین روی صورت بزرگترها و چند چین روی دامن دخترها و شلوار پسرها زیاد شده بود. بعد با برادر بزرگم به سر زمین کشاورزی و باغ و مزرعه رفتیم.

     اوضاع زمین بد نبود، اما کمبود آب شادابی رو از کشت و کار و مزرعه گرفته بود. اهالی آب رو از ده بالا می خریدند و با زحمت به آبادی می آوردند و حتی نیمی از اون هم به مزرعه نمی رسید.

     بیشتر اهالی می گفتند، با یک چاه عمیق مشکل حل می شه و تصمیم داشتند، از اداره ی جهاد کشاورزی درخواست حفر چاه بکنند. بعد ازظهر با برادرم گشتی توی روستا و باغ های اطراف زدیم و بعد به سر قنات آبادی رفتیم. چند تا سنگ انداختیم، اما چاه ِ نزدیک ِ چشم ِ قنات، خشک بود.

***



۱۴ مرداد ۹۷ ، ۱۵:۵۸ ۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سعید بیگی

قدردان داشته ها باشیم



     بعضی وقت ها آن قدر گرفتار دردسرها و مشکلات زندگی می شویم که متوجه نعمت های فراوان و باارزشی که در اطرافمان داریم، نمی شویم و شروع به بدگویی از این، آن، زمین و آسمان می کنیم و اصلا به این نکته توجه نداریم که این بد رفتاری ها، فقط حالمان را بدتر می کند و بس!

     اگر کمی، فقط کمی دقت داشته باشیم؛ متوجه انبوه بی شمار نعمت هایی می شویم که در اختیار داریم و اکنون در حال استفاده از آن ها هستیم. هر عضو سالم بدن و در مجموع سلامتی جسم، روح و روان، از بزرگترین نعمت های خدا هستند! هم چنین داشتن یک خانواده ی سالم و دلسوز که مراقب ما و کج خلقی های مان هستند و با وجود این تحمل مان می کنند و دوستمان دارند!

     دیگر خانه ای که در آن به راحتی سر بر بالین می گذاریم و هنگامی که حوصله ی هیچ کسی را نداریم، در آن به آغوش تنهایی پناه می بریم و کسی مزاحممان نمی شود. خودمان کاری داریم یا کسی هست که درآمدی دارد و هزینه های زندگی مان را تامین می کند و مجبور نیستیم به این و آن رو بزنیم و خودمان را تحقیر کنیم و دچار رنج و سختی بشویم!

     کشوری که در مقایسه با بسیاری از کشورها امنیت دارد و با خیال راحت و آسوده در آن زندگی می کنیم. دوستان، بستگان و اقوامی که با دیدنشان گل از گلمان باز می شود و خاطرات شیرین و دوست داشتنی با آنان داشته و داریم که با یادآوری آن ها دلمان غنج می رود و شاد می شویم و حال خوبی پیدا می کنیم!

     و نعمت های بی شمار دیگر .......... !

اما؛

     اما همه ی این ها، حق ما به عنوان انسان و اشرف مخلوقات خداوند است و این چیزی از مسئولیت کسانی که اداره ی امور کشور را در دست دارند، کم نمی کند و باید بیش از این امکانات در اختیار ما باشد و زندگی بهتری داشته باشیم! این امکانات که در اختیار همه ی مردم ماست، مربوط به ده ها سال پیش جهان است و مردم ما لایق امکانات بهتری نسبت به گذشته هستند! و این سخنان به هیچ روی انکار مشکلات و رافع مسئولیت صاحبان قدرت در جامعه نیست!!

     به هر حال می خواهم بگویم، اگر ما فقط متوجه نکات منفی و اشکالات باشیم، خودمان هم دست به کار شده ایم تا حال خودمان را خرابتر کنیم و با بازگویی ایرادات و اشکالات برای خودمان، کمکی به رفع آن ها نکرده ایم! بلکه می توانیم به جای نداشته ها، از داشته هایمان برای هم بگوییم و از آن ها لذت ببریم و حس خوب و مثبتی پیدا کنیم و حالمان بهتر شود!


۱۱ مرداد ۹۷ ، ۱۶:۲۶ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید بیگی

مردم و مسئولان...

     آورده اند که: دو نفر کنار دیواری نشسته بودند و گریه می کردند. از یکی از آن ها پرسیدند: چرا گریه می کنی؟ گفت: گرسنه ام. از دومی که بقچه ی نانی زیر بغل داشت، پرسیدند: تو چرا گریه می کنی؟ گفت: من با این گرسنه ابراز همدردی می کنم تا دردش کمتر شود!

     گفتند: اگر از نان هایی که همراه داری؛ تکه ای به این گرسنه بدهی، از گرسنگی نجات می یابد و دیگر گریه نخواهد کرد. صاحب نان ها گفت: از نان خبری نیست! اما اگر بخواهد تا فردا برای دلجویی او گریه خواهم کرد!!

***

     امروز این ماجرا حکایت مردم ما و مسئولان کشور است! مسئولان اگر بخواهیم تا قیام قیامت برای دلجویی ما گریه خواهند کرد، اما به شرط آن که سخنی از نان بر زبان نیاوریم!!

     مسئولان محترم تمام نهج البلاغه به ویژه نامه های امام علی (ع) به فرماندارانش چون مالک اشتر را از حفظ با سه روش ترتیل، تحقیق و صوت مجلسی برایمان می خوانند، اما دریغ از برداشتن یک قدم ناچیز برای حل مشکل مردم...!؟

     اینجا سه حالت ممکن است اتفاق بیفتد:

1. مسئولان به خدا، آخرت و ثواب و عذاب هیچ اعتقادی ندارند!

2. مسئولان یک حواله ی ویژه ی خانوادگی برای ورود به بهشت دارند!

3. مسئولان در روز قیامت به دلیل پایمال کردن حق مردم به شدت(؟!) عذاب می شوند!

     * گزینه ی 2 با عدالت خدا جور در نمی آید و اشتباه است. به نظرم بعضی حضرات به دلیل گزینه ی 1 با گزینه ی 3 روبرو می شوند! اما این حساب و کتاب قیامت است، حال تکلیف این دنیای حضرات چه می شود؟ آیا گرفتار دردسر شدن و عذاب کشیدنشان در این دنیا، رنج و درد ما را جبران می کند...؟ باید عاقل باشیم و عاقلانه رفتار کنیم تا از ما سوء استفاده نکنند!


۱۰ مرداد ۹۷ ، ۱۵:۲۴ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سعید بیگی

سپاس گزاری

     امروز بعد از مدت ها خدا قسمت کرد بتوانم، در نماز جماعت مسجد شرکت کنم. مدت ها بود که کمر درد داشتم و دیسکم آسیب دیده بود و امکان رکوع و همین طور سجده ی طولانی را نداشتم. چند روزی آن قدر حالم بد شد که نماز را نشسته و در حالی که به پشتی تکیه داده بودم و از درد گریه می کردم، خواندم. آن روزها فکر می کردم که فلج شده ام و دیگر نمی توانم مثل آدم(!) نماز بخوانم.

     اما با لطف حق نرمش های خاصی را در طول چند ماه انجام دادم و با مراقبت و رعایت بعضی مسائل کم کم حس کردم که حالم بهتر شده است. بالاخره امروز حالم به قدری خوب شد که توانستم، با لذت در نماز جماعت حاضر شوم، جای همگی خالی! خدایا به خاطر تمام نعمت هایت سپاس گزارم!

***

     گاهی اوقات کار ساده ای را به طور روزمره انجام می دهیم و فکر می کنیم؛ چرا مثل فلان شخص آن امکانات را در اختیار نداریم، اما وقتی گرفتار درد یا بیماری یا ناتوانی می شویم، قدر روزهای خوشمان را می فهمیم.

     باید برای هر کاری، حتی نفس کشیدن هم خدا را شکر کنیم و یادمان باشد، ساده ترین کاری را که ما به راحتی انجام می دهیم، بعضی افراد حسرت انجامش را می خورند. دوستانی داریم که در زمان جنگ شیمیایی شده اند و هنگام بهار با ماسک مخصوص هم نمی توانند، در فضای آزاد رفت و آمد کنند و نفس کشیدن برایشان واقعا دشوار و دردناک می شود.

     انسان باید همیشه تلاش کند تا از نعمت های الهی، امکانات لازم برای زندگی راحت تر خود و خانواده اش را فراهم کند. اما برای تمام داشته هایش از کوچکترین چیز تا بزرگترین و مهم ترین آن ها، مثل سلامتی خدا را شکر کند. در این صورت خداوند نیز بر ثروت و دارایی اش می افزاید.


« شکر نعمت، نعمتت افزون کند          کفر نعمت، از کَفَت بیرون کند! »

                                                           « مولوی »


۰۹ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۲۳ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سعید بیگی

برق واقعی و غیر واقعی؟!


     دوستان عزیز! اصلا می دانید چرا می گویند برق! چون یک لحظه هست و یک لحظه ی دیگر نیست:

« بگفت احوالِ ما بَرقِ جهان است          دَمی پیدا و دیگر دَم نهان است! »

     آخر قدیم ها که برق به معنای الکتریسیته نبوده است. در آن دوران پیشا الکتریسیته منظور از برق، رعد و برق و البته صدایش ـ که همان رعد است ـ نَه؛  بلکه نورش ـ به معنای برق ـ مورد نظر بوده است.



     اگر تا به حال برق همیشه بوده است، برق واقعی نبوده است! بلکه امروز که برق گاهی می رود و گاهی می آید و به قول معروف یک آن هست و یک آن نیست، برق واقعی به شمار می رود.

***

     مردم گفتند: شما که برق را قطع می کنید، لا اقل برنامه ی خاموشی ها را مثل قدیم بدهید، تا وسط کار با دستگاه های جوشکاری، کامپیوتر، بالانس چرخ، آپارات پنچری، دستگاه پرس و سایر دستگاه های برقی دچار دردسر نشویم و وسط این گرمای کم سابقه و کُشَنده ی تابستانی، از کار و زندگی نیفتیم!

     آقایان حضرات اداره ی برق گفتند: وقتی برنامه ی خاموشی ها را اعلام می کنیم؛ سارقان حرفه ای ِ سیم ها و کابل های برق، در هنگام خاموشی و بی برق بودنِ خطوط، می روند و سیم ها را لخت می کنند! (می دزدند).

حال پیدا کنید پرتقال فروش را...؟!



     یعنی به جای یافتن راه حل برای این مسئله، به راحتی صورت مسئله را پاک می کنند و حال برای مردم هر دردسری پیش بیاید، برای بابا برقی ها مهم نیست. عزیزم اینجا که ژاپن نیست! اینجا که چین نیست! اینجا که ... نیست!!

     ان شاءالله به زودی تمام مشکلات حل می شود و برق اضافی می آوریم و دیگر هر کدام چند بیست لیتری پر از برق، گوشه ی انباری یا پشت بام می گذاریم که در مواقع ضروری به کار ما و همسایگان و دوستانمان بیاید! مهلتی صبر، سحر نزدیک است! خدا خودش یاریمان خواهد کرد.


۰۸ مرداد ۹۷ ، ۱۵:۳۵ ۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
سعید بیگی

در آینده می خواهید چکاره شوید؟


     آیا شما هم این موضوع جالب کلاس انشا را به یاد دارید؟ چقدر خوب است که آدم در طول زندگی به دلیل تجربه هایی که به دست می آورد، نظرش در باره ی شغلی که برای آینده اش انتخاب کرده، تغییر می کند. وگرنه امروز به کاری مشغول بودیم که هیچ علاقه ای بدان نداشتیم یا از آن هیچ لذتی نمی بردیم.

     در سنین پایین و دوره ی ابتدایی همه دوست دارند دکتر، خلبان، پلیس و ... شوند و سال ها می گذرد و به مرور نظرشان عوض شده و کم کم با شغل های دیگری هم آشنا و به آن ها علاقه مند می شوند.

     بعضی ها هم تا سنین جوانی و چه بسا میانسالی هنوز جیره خوار خانواده اند و هنوز تصمیمی برای شغل آینده و تامین هزینه های زندگی خود و خانواده شان نگرفته اند و سردرگم و حیرانند.

     البته بعضی از بچه ها در سنین پایین ناخواسته بزرگ شده و به کار مشغول می شوند و درآمد خود را یا به خانواده می دهند یا برای آینده ی خود پس انداز می کنند. این گروه از بچه ها، به بچه های کار معروفند.

     در این بین آنان که شغل خود را بر اساس علایق و توانمندی های خود انتخاب کرده اند، از کار خود لذت می برند و دیگران که از این گروه جدایند، فقط روز را شب می کنند و عمرشان با حسرت همیشگی خواسته هایشان تلف می شود.

     من با تمام وجود به کارم علاقه داشته و دارم و از دوران تحصیل همواره از خدا خواسته بودم که مرا از این محیط دور نسازد و خدا را شکر که عمرم در کاری صرف شد که هم بدان علاقه داشتم و هم از آن لذت می بردم، چون از تجربه های دیگران استفاده کردم و در این زمینه توانمند شدم.

آیا شما هم از شغلی که دارید، راضی هستید و از آن لذت می بَرید؟


۰۷ مرداد ۹۷ ، ۱۴:۰۳ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید بیگی

دغدغه ی پدرانه


     خداوند جمیع رفتگان را بیامرزد! خدا بیامرز پدرم یک عمر سالم زندگی کرد و سالم هم از دنیا رفت. در زندگی برای خودش اصولی داشت که خط قرمزش محسوب می شدند و حتی به بهای جانش از آن ها نمی گذشت.

     بارها به ما می گفت: « من برای کسب روزی حلال تن به هر کار سختی دادم الا چند کار! یکی دزدی نکردم و دوم این که هیزی نکردم و به دنبال ناموس مردم نبودم! دیگر این که نان کسی را هم نبریدم! »

     خدا بیامرز به قدری عاطفی و دلسوز بود که سعی می کرد، دل کسی را نشکند و آزار ندهد. بیشتر اوقات با مثل ها و حکایاتش بقیه را سرحال می آورد و با آن ها شوخی می کرد. اهالی محل خاطرات زیادی از او به یاد دارند.

     تکه زمینی از پدرش به او ارث رسیده بود و چون نمی توانست زود به زود به شهرستان برود، اداره ی مِلک را به برادر بزرگش در همان آبادی سپرده بود و پس از فوت عموجان، پسر عموها با او قرارداد کردند که زمین را مثل پدرشان بکارند و هر چه به دست آوردند، سهم او را بدهند.

     پدر هم پذیرفت و مثل دوران عمو جان، گاهی چند کیلو بادام بود و گاهی نبود و پدر شکایتی نداشت؛ چون پیش از این برادرش و حال برادرزادگانش از زمین بهره می بردند که هم خونش بودند و او به همین قانع و راضی بود.

     چند سال پیش از فوتش، خطاب به ما فرزندانش گفت: من زمین پدری را به اختیار خودم ـ اگر چه ارزانتر از قیمت واقعی ـ به پسر عموهایتان فروختم و پشیمان هم نیستم و پولش را هم برای سفر حج مصرف کردم. خواستم بهانه ای برای قطع رابطه ی خویشاوندی نماند و با خانواده ی عمویتان رفت و آمد داشته باشید. آن ها چه تفکری داشتند و ما چه افکاری در سر داریم! یادشان سبز و روحشان شاد!


۰۶ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۴۳ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سعید بیگی

قضاوت ناآگاهانه


     حتما برای شما هم پیش آمده که به دوره یا کلاس موفقیت یا آموزش مطلبی رفته اید و وقتی برای اطرافیان و دوستانتان از آن مطالب با ارزش و مفید و تغییراتی که در فکر، نگرش یا رفتار شما ایجاد کرده، صحبت کرده اید؛ در کمال بی اعتنایی و ناباوری یا دستاوردهای شما را نادیده گرفته اند و یا شما را مسخره کرده اند که وقت و پول خود را تلف کرده اید!

     به راستی دلیل این برخورد حضرات (؟!) با ما چه می تواند باشد؟ آیا از دانش و معلومات بیشتری برخوردارند یا دلسوزند و می خواهند به ما کمک کنند یا مسئله چیز دیگری است! شاید توان مالی برای شرکت در این جلسات را ندارند یا در عین علاقه به این کلاس های آموزشی، از واکنش دیگران بیمناکند و نمی توانند این کار خود را برای دیگران توجیه کنند و از مسخره شدن می ترسند؟



     اساسا مردم ما ـ  به دلیل اعتماد به نفس پایین ـ گاهی بیش از حد به واکنش دیگران بها می دهند و برای آنان ارزش قائلند. اگر این اطرافیان و دیگران صاحبنظر در آن رشته باشند، جای بسی خوشحالی است که ما را راهنمایی کنند تا به چاه نیفتیم و گرفتار نشویم. اما بیشتر وقت ها این افراد دایه ی دلسوزتر از مادرند و بدون دلیل ادعای کرامات و معلومات دارند!

     بزرگان تاکید دارند؛ برای انجام هر کار از اهل فن و صاحبنظران همان رشته اطلاعات بگیرید؛ سپس با چند نفر از اطرافیان دلسوز و بی غرض خود مشورت کنید و تصمیم نهایی را با توجه به نظرات این دو گروه بگیرید تا دچار ضرر و زیان و پشیمانی نگردید!



     اما ما معمولا با خاله خانباجی ها راحت تریم و به نظرات ایشان بیشتر بها می دهیم! البته منکر تجربه های مفید بزرگترها نباید شد، اما خداوند عقل هم به ما داده و ثواب دارد، از آن استفاده کنیم و هر کاری را با معیار عقل بسنجیم و اگر عقلمان آن را تایید کرد، انجام دهیم.

     یادمان باشد، کمتر دیگران را قضاوت کنیم تا به دام قضاوت عجولانه و بیجای دیگران گرفتار نشویم. امام صادق (ع) در حدیثی نزدیک به این معنا فرموده اند: اگر فردی را برای کاری سرزنش کردید، نمی میرید تا در آن شرایط قرار بگیرید و حال آن فرد را تجربه کنید!



     به خدا پناه می بریم از این که بدون آگاهی سخنی را بر زبان آوریم که نه تنها سودی به حال کسی ندارد، بلکه برای دیگران و خودمان زیان آور نیز هست!


۰۳ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۴۴ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید بیگی