«دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست!»
این شعر زیبا و پر مغز منسوب به «مولانا» است. اصل شعر را میتوانید در «دیوان شمس» که غزلیات «مولانا» را در آن گردآوردهاند، ببینید.
این بیت به حکیم یونانی «دیوجانس» اشاره میکند که در روز روشن چراغ در دست گرفته بود و میگفت: «من در جستجوی انسانم!»
آنها که او را میدیدند، به او میخندیدند و مسخرهاش میکردند و میگفتند: «بیچاره عقلش را از دست داده و دیوانه شده!...»
اما دانایان و عاقلان آن روزگار، درک کرده بودند که این حکیم دانا چه میگوید. او کاملا هوشیار و عاقل بود و میدانست چه میگوید و چه میکند.
درست مثل دیوانگانی که در تیمارستان بستری و تحت درمان هستند. آنها همۀ مردم، از جمله روانپزشکان را دیوانه میپندارند!
این مسئله مربوط به چند هزار سال پیش است که روابط انسانها سادهتر و بهتر بود و به این پیچیدگی امروز نرسیده بود.
اوضاع روابط انسانی در دنیای امروز روشن است!
با این شرایط؛ اگر ما نیز چراغی در دست بگیریم و به دنبال «انسان» بگردیم؛ آیا کار درستی انجام دادهایم؟
و دیگر اینکه چند درصد از افراد جامعۀ امروز ما را به جنون و دیوانگی متهم خواهند کرد؟
شما چه فکر میکنید؟