سالها پیش، یکی از دوستان که اشعار ناب زیادی از بَر داشت، در مناسبتهای ویژه، چند تایی از آنها را میخواند و حال دوستان را دگرگون میکرد.
وقتی حال دوستان خوش میشد، از او تشکر میکردند و تلاش میکردند آن اشعار را به خاطر بسپارند.
من امروز چند مورد را که به یاد دارم برایتان مینویسم و از شما هم میخواهم اگر شعر زیبایی به یاد دارید، در بخش نظرات بنویسید تا ما و دوستان استفاده کنیم.
1ـ اصل شعر ترکی:
«گِئچمَه نامَرد کورپی سیننّن، قُوی آپارسین سِئل سَنی
یاتما تُولکی کُولگه سیندَه، قُوی یِئسین اَصلان سَنی»
ترجمۀ فارسی: «از پل نامرد نگذر، بگذار سیل تو را ببرد؛ در سایۀ روباه نخواب، بگذار شیر تو را بخورد!»
«شاعر: ...؟»
2ـ «یغما! من و بَخت و شادی و غم، با هم
کردیم سفر، به مُلک هستی ز عَدَم
از همسفران به نیمه ره، بَخت بخفت
شادی ره خود گرفت، من ماندم و غم!»
«یغمای جندقی»
3ـ «خوبرویان جهان، رحم ندارد دلشان
باید از جان گذرد، هر که شود عاشقشان
روز اول که سِرِشتند، زِ گِل پیکرشان
سنگی اندر گِلِشان بود، همان شد دلشان!»
«شاعر: ...؟»
هله نومید نباشی، که تو را یار براند
گرت امروز براند، نه که فردات بخواند
در اگر بر تو ببندد، مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او، به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد، همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید، که کس آن راه نداند
نه که قصاب به خنجر، چو سر میش ببرد
نهلد کشته خود را، کشد آن گاه کشاند
چو دم میش نماند، ز دم خود کندش پر
تو ببینی دم یزدان، به کجا هات رساند
به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او
نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان، به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به که ماند؟! به که ماند؟! به که ماند؟! به که ماند؟!
هله خاموش که بیگفت از این مِی همگان را
بچشاند... بچشاند... بچشاند... بچشاند...
*مولانا؛