آدمایی هستند ...

(این متن را یکی از دوستان برایم فرستاده بود و با کمترین تغییر منتشر شد.) 


     آدمایی هستن که :

هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ می گن خوبم ...

     وقتی می بینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا می گرده، راهشون رو کج می کنن، از یه طرف دیگه می رَن که اون حیوونکی نپره ...

     اگه یَخَم بزنن، دستتو ول نمی کنن بزارن تو جیبشون ...

اذیتشون نکنین...

تنهاشون نذارین!

     همینها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند!

 

     مثل اون راننده تاکسی که حتی اگر دَر ِ ماشینش را محکم ببندی بلند می گه: روز خوبی داشته باشی.

 

     آدمهایی که توی اتوبوس، وقتی تصادفی چشم در چشمشون می شی، دستپاچه رو بر نمیگردونند، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند.

 

     آدمهایی که حواسشون به بچه های خسته ی توی مترو هست، بهشون جا می دهند، گاهی بغلشون می کنند.

 

     دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند،... مثلا می گن این لباس توی ویترین انگار مال تو بود. یا گاهی دفتر یادداشتی، نشان کتابی، پیکسلی ...

 

 

 

     آدمهایی که از سر چهار راه، نرگس نوبرونه می خرند و با گل می روند خانه.

 

     آدمهای پیامکهای آخر شب، که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب، به دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند، آدمهای پیامکهای پُر مهر بی بهانه، حتی اگر با آن ها بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی.

 

     آدمهایی که هر چند وقت یک بار ایمیل پرمحبتی می زنند، که مثلا تو را می خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین، خطهایی می نویسند، که یعنی هستند؛ کسانی که غم هیچ کس را تاب نمی آورند.

 

     آدمهایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشان را با لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی.

 

     آدمهایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند، توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می زنند و روی جدول لی لی می کنند.

 

 

     همینها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن!

 

     مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظهی قبل از رها کردن دست، با نوک انگشتهاش به دستهایت یک فشار کوچک می دهد…

     اون هایی که وقتی بارون می آد، دستاشون رو به آسمونه.

 

     وقتی بهشون زنگ می زنی، حتی وقتی که تازه خوابیدن با خوشرویی جواب می دن و می گن خوب شد، زنگ زدی باید بلند می شدم.

 

     وقتی یه بچه می بینن، سرشار از شور و شوق می شن و باهاش شروع به بازی می کنند.

 

     آره همین ها هستند که هم دنیا رو زیبا می کنن، هم زندگی رو لذت بخش تر!

 

     وقتی پرنده ای زنده است، مورچه ها را می خورد. وقتی می میرد، مورچه ها او را می خورند.

     یک درخت میلیون ها چوب کبریت را می سازد اما وقتی زمانش برسد، فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیو نها درخت کافی است.

     زمانه و شرایط در هر موقعی می تواند تغییر کند. در زندگی هیچ کس را تحقیر و آزار نکنید. شاید امروز قدرتمند باشید اما یادتان باشد؛ زمان از شما قدرتمندتر است پس خوب باشیم و خوبی کنیم که دنیا جز خوبی را بر نمی تابد!

۰۷ تیر ۹۷ ، ۰۴:۵۲ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید بیگی

الفقر فخری


     پیامبر (ص) در حدیثی فرموده اند: « فقر افتخار من است. » من تصور نمی کنم، جایی که خداوند پیامبرش را « رحمه للعالمین » نامیده است و انسان را اشرف مخلوقات؛ بیاید و فقر، نداری، گرسنگی و بیچارگی را افتخاری برای انسان ها بداند.

     فکر می کنم منظور از فقر در این جا بی پولی و نداری نیست، بلکه منظور نشان دادن نیاز ما به خداوند بی نیاز است و این که ما اسیر دنیا و مادیات نشویم؛ وگرنه استفاده از نعمت های دنیایی حق ماست!

     روایات دیگری نیز داریم که؛ « شکم گرسنه دین و ایمان ندارد. » یا این حدیث که؛ « چیزی نمانده تا فقر به کفر تبدیل شود! » و ... . این جا فقر همان فقر مادی باید باشد و ما تا می توانیم، باید از این فقر فرار کنیم و هیچ گاه بدان راضی نباشیم.

     در این رهگذر بخشی از این روایات را حاکمان و زراندوزان در بین مردم رواج می دهند و تبلیغ می کنند، تا مردم از مال و ثروت و دارایی دوری کنند و زمینه برای ثروت اندوزی خودشان آماده و مهیا گردد.

     ابوذر یار باوفای پیامبر بارها فریاد می زد: تعجب می کنم، در کنار خرابه ی فقرا، حاکمان کاخ های بزرگ و سبز می سازند و این مردم برای گرفتن حق خود هیچ تلاشی نمی کنند!

     جهان هستی برای استفاده ی ما خلق شده است؛ حال آیا ممکن است خداوند به انسان ها بگوید؛ از این نعمت هایی که برایتان آفریده ام، استفاده نکنید و رنج و سختی و عذاب بکشید؟!! اگر این عذاب و سختی را تحمل کردید، در قیامت اجر فراوان تر و بهتر به شما می دهم!! ما می توانیم در دنیا از نعمت های الهی به بهترین شکل استفاده کنیم و در عین حال در مسیر راستی و درستی قدم برداریم.

     در طول تاریخ حاکمان و گروهی از دانشمندان وابسته به آن ها کوشیده اند؛ پاکی، انسانیت، جوانمردی، زندگی سالم و ایمان به خدا را درست مقابل ثروت، دارایی و آسایش و راحتی در دنیا قرار دهند و مردم را از آن نهی کنند و بگویند، اگر می خواهی سالم و پاک باشی و به خدا نزدیک شوی، باید فقیر بمانی و با سختی روزگار بگذرانی. نه ابدا چنین نیست و این سخن از پایه گزاف است.

     مومن کسی است که پول در دستانش فراوان دیده می شود، اما هیچ وقت در قلبش نفوذ نمی کند. یعنی به محض این که کسی نیازمند باشد، بدون پرسش به او کمک می کند.

     این رفتار عالی را در زندگی پیامبر (ص) و معصومین (ع) بسیار دیده و شنیده ایم. امام علی (ع) و فرزندانشان و دیگر ائمه دارایی فراوانی داشتند و کمک های مالی فراوانی به فقرا و نیازمندان می کردند اما هیچگاه برای سکه ای انسانی را نرنجاندند و به او ستم نکردند.


۰۶ تیر ۹۷ ، ۱۴:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی

مدعیان فرهنگ

(در حاشیه ی پذیرایی(!) برخی هموطنان از تیم پرتقال شب پیش از مسابقه با ایران)



     هرگاه سخن از ادب و شعور و فرهنگ می شود، ما ایرانیان شعارهای بسیار زیبا سر می دهیم و ادعا می کنیم که از بافرهنگ ترین ملت های دنیاییم و به سابقه ی تمدن و فرهنگ ایرانی اشاره می کنیم و دم از کورش بزرگ و رفتار انسانی او با مردم زیردست و کشورهایی که تصرف می کرد، می زنیم و خود را وارث و دوستدار او می دانیم.


     حتما به خاطر دارید، جهان پهلوان تختی در کشتی با کشتی گیری که عضو مصدوم داشت، جوانمردانه کشتی گرفت و از نقطه ضعف حریف سوء استفاده نکرد و همین رفتار جوانمردانه باعث شد، نام تختی به عنوان یک قهرمان و پهلوان ایرانی در یادها بماند و ما نیز خود را یک ایرانی چون او می دانیم. یا رزمندگانی که هنگام حمله ی شیمیایی ماسک خود را به مردمی می دادند که در منطقه بودند و خود یک عمر درد را مردانه به جان می خریدند و ... .


     اما متاسفانه این ها همه شعارهای خوش آب و رنگی بیش نیستند و برخی اوقات که دچار بحران یا مشکلی می شویم و یا کمی اوضاع به نفع دیگری تغییر می کند و منافع ما کم می شود یا به خطر می افتد، رفتارمان با گفتارمان تفاوت و تناقض می یابد و ناگهان می بینیم، هیولایی چند سر با هیبتی بسیار زشت و وحشتناک از درون ما سر بر می آورد و چنان نعره های وحشتناک می کشد که هیچ موجودی تاب رویارویی با او را ندارد!


     این هیولای درنده زمین و زمان را به هم می ریزد و هیچ موجودی از شرش در امان نیست و در عرض مدتی کوتاه در اطراف خود ویرانه ای بر جای می گذارد که سال ها باید تلاش کرد تا آن را به وضع سابق برگرداند.



این رفتار نابهنجار هم در دنیای واقعی و هم در دنیای مجازی دیده می شود و نشان از آن دارد که:

     1. ما رفتار درست و مودبانه را یا نیاموخته ایم و یا بدان عادت نداریم ـ یعنی در ما نهادینه نشده است ـ و همان را ناخواسته با اعمال خود، به فرزندانمان می آموزیم و این فرآیند نادرست تا ابد ادامه خواهد داشت.

     2. همان گونه که از قدیم گفته اند؛ دشنام دادن نشانه ی ضعف است و شاید ما به دلیل ضعف، به جای مبارزه ی رویاروی و جوانمردانه، سعی می کنیم از روش های ـ نه چندان درست ـ که خودمان می پسندیم، برای دست یافتن به نتیجه استفاده کنیم.

     3. در طول زمان ارزش ها در بین مردم ما دگرگون شده اند و شاید امروز درست و انسانی رفتار کردن، نه تنها نشانه ی فرهنگ نباشد، بلکه از آن به ترسو و بزدل بودن یا ناتوانی تعبیر شود و رفتار نادرست ارزش محسوب شود.

     4. ... .



     البته بعضی اوقات برای کمک به همنوعان، چنان از جان مایه می گذاریم که نظیرش در هیچ جای دنیا دیده نمی شود. برای نمونه هنگام بلایای طبیعی چون: سیل و زلزله یا جنگ و آتش سوزی و ... مردم ما از هر رنگ و قوم و نژاد با هم یکدل شده و به یاری آسیب دیدگان می شتابند.

     این ویژگی مردم ما باعث افتخار است، اما برای چنین ملتی همان یک رفتار نادرست و نامودبانه هم زیاد است و نباید تکرار شود. امیدواریم، بهتر از این باشیم که اکنون هستیم!


۰۵ تیر ۹۷ ، ۲۱:۱۵ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید بیگی

محبت بی بهانه


     خوب می دانیم، محبت چند نوع است و بهترین و عالی ترین نوع آن « محبت بی چشم داشت » یا « بی بهانه » است. یعنی وقتی ما به کسی خوبی می کنیم، ابدا از او انتظار جبران لطف و مهربانی خودمان را نداریم. این نوع محبت و مهربانی در بین انسان ها قطعا رنگ و بوی خدایی دارد، یعنی از جنس محبت خداست.



     به عبارت دیگر کسانی که به خدا نزدیک باشند و دوست او حساب شوند، این گونه محبت می کنند. این افراد یا پیامبران و اولیای خدایند و یا کسانی که به اولیای خدا بسیار نزدیکند. انسان های نیک و بزرگ منشی که بدون انتظار جبران خوبی هایشان، به دیگران محبت می کنند.



     اما مهم ترین گروهی که اهل « محبت بی بهانه » یا « بی چشم داشت » هستند، عزیز ترین عزیزان مایند؛ یعنی « پدر » و « مادر »!! حال اگر کمی دقت کنیم، جنس و نوع محبت عالی و الهی را به یاد خواهیم آورد. همان لطف و محبتی که پدران و مادرانمان به ما داشتند. اکنون باید به یاد آورده باشید که چگونه برای من و شمایی که کودکی کم توان و ضعیف بودیم؛ زحمت کشیدند و مانند پروانه ای عاشق که به دور شمع می گردد؛ اطراف ما چرخیدند و عمر و توان و جوانی خود را به پای ما ریختند.



     حال نوبت ماست که پروانه ی شمع وجودشان شویم و نگذاریم حتی اندکی رنج و سختی را تحمل کنند. این بزرگواران از ما جز محبت نمی خواهند و ما این مرهم دردهای دوران پیریشان را از آنان دریغ نخواهیم کرد!



۰۳ تیر ۹۷ ، ۲۱:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی

چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی ...


     بنا بر گفته ی زیبای باباطاهر همدانی، شاعر بزرگ قرن جهارم و پنجم هجری قمری، مهر و محبتی که یک طرفه باشد؛ انسان را گرفتار دردسر می سازد و این مهرورزی به سرانجام خوبی ختم نمی شود.


     مهربانی یعنی محبت کردن و محبت دیدن. یعنی انسان هم از محبت کردن لذت می برد و هم از محبت دیدن. حال تصور کنید، انسانی فرد دیگری را دوست دارد، اما طرف مقابل هیچ علاقه ای به او ندارد. نفر اول فقط محبت می ورزد و هیچ محبتی نمی بیند و نفر دوم فقط محبت می بیند و هیچ محبتی نمی کند. یعنی هیچ یک از طرفین از دو جنبه ی محبت بهره مند نمی شوند.


     به عبارت دیگر هیچ کدام از این دو نفر نهایت عشق و محبت را درک نخواهند کرد. عشق و محبت اگر دو سویه باشد، هر دو طرف را به کمال می رساند و طرفین هم از محبت کردن و هم از محبت دیدن بهره مند خواهند شد و این کمال محبت است!


     وقتی عشق و محبت دوطرفه باشد؛ بدین معناست، که فرد هم از دوست داشتن و هم از دوست داشته شدن لذت می برد و بدان راضی است. اما در عشق و محبت یک طرفه، یا دیگری را دوست ندارد، یا نمی خواهد او را دوست بدارند و اگر طرف مقابل هر یک از این راه ها را برگزید و به میل خود پیش رفت، دچار گرفتاری خواهد شد ... !


۰۳ تیر ۹۷ ، ۰۰:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی

بهانه ی محبت

     در پُست پیشین از زنگ انشا و پیک بهاری یا پیک نوروزی گفتیم و خاطرات شیرین مشترکی که با این ها داریم. یکی از راه های نزدیک شدن و محبت کردن به دیگران، پیدا کردن نقاط مشترک هر چند ناچیز و کوچک است و ما که این تجربیات مشترک را از سر گذرانده ایم، می توانیم از آن ها به عنوان پنجره ای برای یک سلام گرم و گفتگوی کوتاه دوستانه استفاده کنیم.


     روشن است که این تجربیات باعث دوستی عمیق و صمیمیت فراوان بین ما نمی شود، اما بهانه ای است برای نزدیک شدن به هم؛ به اندازه ای که، وقتی از سر ناچاری باید چند ساعت کنار هم بنشینیم؛ از تجربیات مشترک سخن بگوییم و وقتمان را با سخنان مهرآمیز پر کنیم. از طرفی اگر با کسی این همراهی و همسایگی چند ساعته را داشتیم، نباید زیاد صمیمی شویم و رفت و آمد خانوادگی برقرارکنیم!

     و کلام آخر این که، یک لبخند کمترین هدیه به کسانی است؛ که ما را می شناسند و آنان که ما را نمی شناسند، اما ساعاتی در کنار ما بوده یا هستند و چه بهتر که با یک حس خوب در کنار هم بنشینیم و روزمان را سپری کنیم!


۰۲ تیر ۹۷ ، ۱۷:۴۴ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی

زنگ انشا و پیک نوروزی

     از وقتی یادم می آید، در مدارس معلمان انشا، به دانش آموزان یک سری موضوعات ثابتی را می دادند و تنوع و تفاوت تنها در دیدگاه دانش آموزان بود. موضوعاتی مانند: 

ـ علم بهتر است یا ثروت؟     

ـ دوست دارید در آینده چکاره شوید؟     

ـ تعطیلات تابستان خود را چگونه گذراندید؟ 

     یا بعضی شعرهای معروف که ضرب المثل شده اند؛ مانند: 

ـ میازار موری که دانه کش است          که جان دارد و جان شیرین خوش است     

ـ تو نیکی می کن و در دجله انداز          که ایزد در بیابانت دهد باز     

ـ توانا بود هر که دانا بود          ز دانش دل پیر برنا بود     

ـ بخور تا توانی به بازوی خویش          که سعیت بود در ترازوی خویش     

ـ چون شیر به خود سپه شکن باش          فرزند خصال خویشتن باش!     

     نکته ی جالب این بود که بسیار ی از ما نه درست خواندن شعر را بلد بودیم و نه معنای آن را می فهمیدیم. اما خدا برکت بدهد به پدران و مادران باسواد که در گذشته کمیاب بودند و به بچه های خود، در فتح این قله های درسی، کمک های شایانی می کردند.

     گاهی اوقات هم برادران و خواهران یا همسرانشان به میدان می آمدند و انشاهای عالی می نوشتند، طوری که معلم محترم از شنیدن آن ـ که اغلب غلط و اشتباه خوانده می شد ـ لذت می برد و گاه خانواده مجبور می شدند، دست به دامان یکی از بستگانی شوند که سواد بالایی داشت و با این که ابدا با او رفت و آمدی نداشتند، اما یک وعده شام او و خانواده اش را دعوت می کردند و سنگ تمام می گذاشتند تا یک انشای خوب بنویسد و فرزندشان در این درس نمره ی عالی بیاورد.

     این تلاش ها همه در خانواده هایی دیده می شد که به درس و سواد اهمیت می دادند؛ اما ماجرا در بقیه ی خانواده ها زیاد جدی نبود و بچه ها با کمک خواهران و برادران و هم کلاسی ها، انشای دست و پا شکسته ای می نوشتند تا از نمره ی تک در امان باشند و اصلا به دنبال نمره ی بالا نبودند.

     این رویدادها در سال های اخیر، هنگام حل کردن پیک نوروزی یا بهاری دیده می شد. سوالات این پیک ها نه تنها از سواد بچه ها، بلکه از سواد پدر و مادرها و بسیاری از فامیل هم فراتر و بالاتر بود و در دید و بازدیدهای عید نوروز به دست کاردان دانشجویان تیزهوش یا معلمان محترم فامیل سپرده می شد تا پاسخ داده شود، زیرا خانم یا آقا معلم گفته بود، بهترین پیک به منطقه فرستاده می شود و جایزه ی ویژه دارد و به قول معروف چنان پیاز داغش را زیاد کرده بود که بچه ها فکر می کردند، جایزه ی ویژه یعنی یک دستگاه خودرو که بانک ها تبلیغش می کردند!

     حال از آن روزها و آن تلاش های جمعی تنها خاطره ای کمرنگ در پستوهای ذهن افراد باقی مانده و دوره ای پر افت و خیز از رشد ادب و فرهنگ و علم کشورمان را فرایاد می آورد. یاد آن دوران شیرین به خیر باد!

۰۲ تیر ۹۷ ، ۰۱:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی

پیله ی تنهایی

     خیلی از ما آدم ها بنا به دلایلی از دیگران فاصله می گیریم و پیله ای به دور خودمون می تنیم و اجازه ی نزدیک شدن به اطرافیان رو نمی دیم و ارتباطات ما با اون ها ـ حتی اعضای خانواده ـ از یک فاصله ی خاص انجام می گیره و بعد وقتی گرفتار مشکلی می شیم، انتظار داریم اون ها به ما نزدیک شده و کمک کنند.

     وقتی کسی عادت به این نزدیک شدن نداشته و نداره؛ یعنی خودمون اجازه ندادیم و اون هم رعایت حال ما رو کرده، چطور انتظار داریم، فاصله ای رو که یک عمر بینمون بوده کنار بگذاره و نزدیکمون بشه؟ ما باید بین اعضای خانواده و دیگران تفاوتی قائل بشیم و سعی کنیم، امتیاز بیشتری به اون ها بدیم تا دیگران!

     طبیعی است که هر انسانی یک سری اسرار و رازها در زندگی برای خودش دارد و یک محدوده ای را برای خودش تعریف می کند؛ اما بعد از این محدوده باید برای خانواده  هم محدوده ای جدا تعریف کرد و پس از محدوده ی خانواده، به دیگران اجازه ی حضور داد.

     خود من چهار محدوده برای اطرافیانم تعریف کرده ام: 1. خانواده (پدر و مادر، همسر و فرزندان، برادران و خواهران) 2. فامیل و بستگان، دوستان و آشنایان 3. دیگرانی که همشهریان و هموطنان من هستند. 4. تمام انسان هایی که روی کره ی خاکی زندگی می کنند.

     و در بین این چهار گروه، مهم ترین گروه همان گروه نخست است، البته اگر خودشان همراه باشند، وگرنه تمام محاسبات ما به هم می ریزد. اما فراموش نکنیم، گاهی یک دوست که از هفت خان گذشته باشد و بارها امتحانش را پس داده باشد و بسیار به ما نزدیک شده باشد، می تواند با شرایطی به گروه اول و چه بسا بیش از آن به ما نزدیک شود.

     (البته باید مراقب باشیم، که این دوست واقعی باشد و تمام رازهای خودمان را برایش آشکار نکنیم، که اگر روزی رابطه اش با ما به هم خورد، از این راه نتواند به ما ضربه بزند و آسیب برساند!)


۰۱ تیر ۹۷ ، ۱۳:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی

بشکن بشکنه ...!

     دوستان مدتی است که حال روحی خوشی ندارم و تصور می کنم خودم در به وجود آمدن این رویدادها که باعث خرابی حالم شدند، بی تقصیر نیستم. البته تقصیر من به رفتارم با دیگران برمی گردد. یعنی طوری با اطرافیان برخورد کرده ام که به سادگی به خود اجازه می دهند، حرمتم را بشکنند و اعصابم را به هم بریزند و بگذرند!

     وقتی کمی به این موضوع فکر کردم؛ دیدم، ریشه ی رفتارهای آدمی به یک سال و دوسال قبل باز نمی گردد و برای ریشه یابی آن، باید از نخستین روز زندگی تا حال را بررسی نمود و رویدادهای تاثیرگذار بر روح و روان، فکر، احساس و به طور کلی تمام وجود فرد را به شکلی دقیق و عمیق مورد توجه قرار داد تا به نتایج مفید و عالی دست یافت.

     سپس باید لیست اتفاقات و اثرات آن ها بر شخصیت و هویت فرد را نوشت و برای رهایی از هر مشکل پیش آمده در گذشته تا امروز، راهکارهای لازم را به دست آورد و به کار بست تا مسئله حل شود. گاهی نیز باید این شخصیت را شکست و فرو ریخت و از نو ساخت، تا مشکلات از بین بروند.

     در این راه می توان از دوستان مهربان و بی طرف کمک گرفت و اگر چنین دوستی نبود؛ از مهارت و دانش روانپزشک یا روان شناسی که مورد اعتماد، باسواد و توانمند باشد، بهره مند شد و به نتیجه رسید.

۰۱ تیر ۹۷ ، ۰۱:۱۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید بیگی

پنج شنبه ...

     امروز پنج شنبه است. روزی که از قدیم و از وقتی یادم می آید، در حد بسیار زیادی دوستش داشته و دارم. آن وقت ها ظهر پنج شنبه که از مدرسه می رسیدیم، شاد و خندان از این که باقی روز به اضافه ی روز جمعه به بازی و تفریح خواهیم پرداخت، کیف و کتاب را گوشه ی کمد کتابخانه می انداختیم و تا عصر جمعه با آن کاری نداشتیم.


     در طول این یک روز و نیم کارمان فقط بازیگوشی و سرگرمی و تفریح بود و بس! و ساعت هشت شب خسته و بیحال روی کتاب و دفتر خوابمان می بُرد. صبح شنبه از اضطراب تکالیف نیمه کاره و ناقص از خواب می پریدیم و تا ساعت هفت صبح مشق را تمام می کردیم.


     هنوز هم روز پنج شنبه دوست داشتنی است، زیرا پس از یک هفته کار سخت، می توانی یک روز و نیم استراحت کنی و از زندگی لذت ببری. نکته ی دیگری که پنج شنبه را دوست داشتنی می کرد، آمدن مهمان بود. در کنار مهمانان با بچه هایشان که هم سن و سالمان بودند، به بازی مشغول می شدیم و در واقع زندگی را بازی و تجربه می کردیم. یاد آن روزها و آن مهمان های عزیز به خیر!
۳۱ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید بیگی